3ـ1. انسان‎شناسی و فرهنگ
همان‎گونه که پیش‎ از این گفتیم دیدگاه انسان شناسانه هر مکتب، در نوع نگرش آن به امور مرتبط با انسان، تأثیر عمیقی دارد. امور مربوط به انسان برخی معنوی و فقط ویژه انسان است و برخی غریزی و میان انسان و حیوان مشترک است. به عبارت دیگر حیات ما مرکب از دو بخش انسانی و حیوانی است. ناگفته پیداست که ارزش‎ها و خصلت‎های انسانی به بخش اوّل و امیال و غرایز به بخش دیگر وجودانسان باز می‎گردد.
از دیدگاه مکاتب الاهی، انسان کامل انسانی است که تعالی خود را در هر یک از این دو بخش بر اساس اهداف مکتب به گونه‎‎ای تنظیم و هماهنگ نماید که سعادت دنیا و آخرت او تأمین شود. درمکاتب الاهی، اصالت امور معنوی و در مکاتب مادی، اصالت امور مادی مد نظر قرار گرفته است. این به آن معنا نیست که پرداختن به بخش اوّل موجب غفلت از بخش دوم خواهد شد. نکته مهم تناسب رشد این دو بخش و اصالت دادن به هر یک از آن‎ها است. همان‎گونه که در تعاریف فرهنگ دیده شد، امور فرهنگی با بخش اوّل فعالیت‎های انسانی در ارتباط است. حتی در مکاتب مادی ساخته بشر، فرهنگ مبتنی بر نظام ارزشی انسان‎هاست. تفاوت میان نگاه مکاتب معنوی و مادی نیز در همین نکته نهفته است. در مکاتب ‎الاهی توجه بیش از اندازه و افراطی به نیازهای بخش دوم, امری غیر ارزشی و ضد فرهنگی تلقی می‎‎شود ، در حالی که در مکاتب مادی پرداختن به این نیازها امری است ممتنع و نه غیر ارزشی. اما فصل مشترک هر دو مکتب این است که هر دو امور ارزشی را به بخش معنوی انسان وابسته می‎دانند . بنابراین در نظام ارزشی تنها اموری جنبه فرهنگی دارند که به امور انسانی مربوط باشد.
تعریف انسان و حوزه مربوط به او در هر مکتب و نظام ارزشی زیرساخت اصلی اعتقادات را تشکیل می دهد. فرهنگ نیز برخاسته از نظام ارزشی است و در واقع چنان‏چه یک مکتب تعریف درست و جامعی از انسان ارائه نماید، به دنبال فرهنگ و امور فرهنگی در آن مکتب، درست تعریف خواهد شد. اختلاف فرهنگی مکاتب گوناگون با یکدیگر نیز بر سرتعریف انسان و چگونگی تأمین سعادت او است.
فرهنگ در انسان‌شناسی معنایی خاص دارد.
تعریفی که در انسان‌شناسی از فرهنگ به‎دست می‌آید گسترده‌تر از معنایی است که از این واژه به‏طور معمول استفاده می‌شود. در نظر بسیاری‌ از مردم واژه فرهنگ مترادف است با تحول یا بهبودی که بر اثر آموزش کسب می‌گردد. فرد بافرهنگ یا فرهیخته کسی است که با اطلاعات و آگاهی‌های خود مرتبط به حوزه خاصی مانند حوزه هنر، موسیقی‌ یا ادبیات تسلط یافته است و از این گذشته دارای منشی مطبوع وپسندیده است. مردمی را که فاقد چنین صفاتی باشند اغلب بی‌فرهنگ خطاب می‌کنند اما درحوزه انسان‌شناختی چنین تمایزی به‎کار نمی رود. در این رشته مفهوم فرهنگ محدود به داشتن آگاهی در حوزه خاصی از دانش‌ نمی‌شود. فرهنگ در انسان‌شناسی تمامی شیوه‌های رفتاری ناشی از فعالیت‌های انسانی را در بر‏‎می‌گیرد. فرهنگ نه تنها به معنای تسلط بر فنون، مهارت‌ها و شیوه‌های رایج در هنر، موسیقی و ادبیات است، بلکه شامل نحوه کوزه‌گری‌، لباس‎دوزی یا خانه‌سازی هم می‌شود و بالطبع محصولات فرهنگی صرفا" به آثار هنری برجسته اطلاق نمی‎گردد، بلکه کتب عادی نقاشی کودکان هم اثری فرهنگی‌ به حساب می‎آیند.
بنابراین مفاهیم «انسان» و «فرهنگ» با یکدیگر مرتبطند. بخش عمده‎ فرهنگ برخاسته از ارزش‎های انسانی است؛ در واقع انسان به سبب رفتار فرهنگی خویش «انسان» نام گرفته است.
در این تحقیق نیز فرهنگ به عنوان «نظام ارزشی» جامعه که متاثر از نگاه انسان‎شناسانه و آموزه‎های مکتب است، در نظر گرفته شده ، سعی بر آن بوده که تحولات فرهنگی ایران پس از انقلاب اسلامی، متناسب با تحول نظام ارزشی مورد بحث قرار گیرد.

2. درباره انقلاب اسلامی
1ـ‌2. انقلاب چیست؟
در زبان ما، لغت انقلاب معادل کلمه «Revolution» است. هر چند این کلمه ابتدا از اصطلاحات اختر شناسی بوده، ولی بعد‎ها به صورت یک اصطلاح سیاسی به مفهوم تغییر نظام حاکم سیاسی به کار رفته‎است.
از دیدگاه جامعه‎شناسان، ‌انقلاب به ‌تغییرات سریع و گوناگون اجتماعی که با خشونت و سرعتی غیرقابل کنترل‌ رخ می‎دهند، اطلاق می‎شود. بنابراین، تعریفی که از انقلاب ارائه می‌ شود بیش‎تر ناظر بر تغییرات سیاسی در قلمرو سرزمین یک کشور است‌. برخی از جامعه‌شناسان اعتقاد دارند انقلاب زمانی به وقوع می‌پیوندد که سلسله‎ای از اصلاحات یا رفرم‎های بدون نتیجه، در داخل یک نظام ادامه می‎یابد تا این‎که برآیند این اصلاحات نهایتاً منجر به انقلاب می‎شود، انقلابی که همیشه با یک شورش عظیم اجتماعی‌ همراه است‌.
تا کنون تعاریف مختلفی از انقلاب ارائه شده است که همه آن‎ها ضمن تعریف انقلاب، میان پدیده‎هایی مثل کودتا و اصلاحات تمایز قایل شده‎اند. عواملی مانند گوناگونی ریشه انقلاب‎ها نیز موجب شده است تا الگوی واحدی در تعریف آن‎ها ارائه نشود. برخی محققان معتقدند نشانه‎های انقلاب نیز چندان متعدد و متفاوتند که به هیچ روی نمی‎توان به سادگی آن‎ها را در یک الگوی واحد ادغام کرد.
جامعه‌شناسان بر این باورند که انقلاب یا به صورت خود به خود به وقوع می‏پیوندد،‌ یا با برنامه‎ای دقیق و منسجم به ‌پیش می‎رود. انقلاب ‌همواره با اعتراض همراه است؛ اعتراض به وضعیت اجتماعی موجود که با پیشبرد اصلاحات نیز به جایی نخواهد رسید.
بر اساس تعریفی که جامعه شناسان ارائه می‎کنند، انقلاب بیش‎تر ناظر به اصلاحات سیاسی و اقتصادی است که زیر ساخت‎های اجتماعی‎شان در روندی نسبتا" طولانی شکل می‎گیرند؛ لکن مرحله نهایی انقلاب که به تغییر حکومت یا حاکمیت می‎انجامد با سرعتی مهار نشدنی به وقوع می‎پیوندد. در واقع، انقلاب یک تحول عمیق اجتماعی است که به لحاظ اهمیت و ضرورت مطالعه‌ دقیق آن، باید از زوایای گوناگونی زمینه‎ها و جریان‎های تأثیرگذار بر آن را بررسی کرد.
طی یک و نیم قرنی که از آغاز مطالعات جامعه‌شناسی مدرن جهان می‌گذرد انقلاب‎ها مانند سایر پدیده‌های اجتماعی به صورت‌های مختلف تعریف و مفهوم‌بندی شده‌اند و انقلاب‎های مختلف از زوایای مختلف مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته‌اند. اگر بیان آلن تورن جامعه‌شناس معاصر فرانسوی را در مورد جنبش‌های اجتماعی وام بگیریم، می‌توانیم بگوییم که انقلاب‎ها نیزمانند سایر مفاهیم در علوم‌ اجتماعی بر ساخت‎های اجتماعی استوار گشته‎اند که علاوه بر خودکنش‌گران و انقلابیون‌، نویسندگان‌، پژوهشگران و نظریه‌پردازان به اشکال مختلفی آنان را برمی‌سازند، پیشینه‌های فردی‌، ویژگی‌های شخصیتی‌، آرای سیاسی‌، باورهای ایدئولوژیک‌، زمینه‌های آکادمیک و سنت علمی که پژوهشگران آزمایش کرده‎اند نیز در چگونگی ساختن‌مفاهیم نقش داشته‌اند.
تاکنون در خصوص روند شکل‎گیری و فرآیند به وقوع پیوستن انقلاب، نظرات گوناگونی ارائه شده است که از جمله می‎توان به نظریه مارکس ، جیمز دیویس ، چالمرزجانسون و‎ هانتینگتون اشاره کرد. هر کدام از این نظرات قابل نقد و ارزیابی‎اند. نظراتی که تاکنون در خصوص انقلاب ارائه شده است نیز مانند فرهنگ، ریشه عمیقی در مبانی مکتبی نظریه‎پردازان دارد. چنان‎که نظریه مارکس ریشه در اعماق دیالکتیک هگل، مادی‎گرایی اقتصادی و نظریه مبارزه طبقاتی دارد.
در ادبیات انقلاب می‌بینیم که در‎باره‌ مفهوم آن حداقل سه گونه از تعاریف وجود دارد. عده‌ای انقلاب را بر اساس نیات‌، اهداف یا خواست‌‎های کنش‌گرایانه انقلاب تعریف می‌کنند. جمعی در تعریف انقلاب بر پی‌آمدها تأکید دارند و برخی نیز انقلاب را بر‎اساس فرآیند سیاسی و روند کوتاه‎مدت پیروزی انقلاب ‌در وضعیت انقلاب به عنوان مبارزه بر سر قدرت دولت تعریف می‌کنند. از آن‌جا که همیشه هرانقلابی با موفقیت همراه نیست، گروهی از اندیشمندان در عین حالی‎که می‌کوشند انقلاب را از سایر اشکال تحولات خشونت‌آمیز متمایز سازند. آن‎ها سعی دارند تعریف انقلاب را به گونه‌ای‌ ارائه کنند که شامل انقلاب‎های ناموفق نیز شود. در این نوع از تعاریف از اصطلاحاتی مانند تلاش‌، اقدام‌ و کوشش استفاده می‌شود. گروه دوم تعاریف انقلاب را بر‎اساس نتایج و پی‌آمدهای آن‌ تفسیر می‌کنند. در این قبیل از تعاریف برای تمایز میان انقلاب و سایر اشکال کنش جمعی‌ اعتراض‌آمیز، بر عمیق بودن تحولات ناشی از روح انقلاب اشاره می‌شود اما در این نوع ازتعاریف به کلی‎گویی‌هایی در زمینه عمیق بودن یا ساختاری بودن دگرونی‌ها اشاره می‌شودکه طبعاً به روشنی نمی‌توان آن‎ها را درجه‌بندی و در نتیجه نکات ساختاری‌ آن را تعیین نمود و یا پدیده‌ای را انقلابی دانست یا ندانست. سومین گروه هم از تعاریف، انقلاب را براساس وضعیت انقلابی تعریف می‎کنند. این گونه از تعاریف بر کشمکش سیاسی توجه دارند و تأکیدشان بر مسأله چگونگی انتقال‌ قدرت سیاسی با تأکید بر کاربرد زور و خشونت است.
همان‎گونه که ملاحظه شد، نظریه‎پردازان انقلاب، دیدگاه‎های مختلفی نسبت به این پدیده داشته‎اند. گروهی مانند برینتون با نگرشی تاریخی ـ توصیفی، گروهی مانند جانسون با نگرشی جامعه‎شناختی و گروهی مانند مارکس با نگرشی ساختاری و اقتصادی، به آن پرداخته‎اند.
با وجود نظریات مختلف در باب پیدایش انقلاب که به لحاظ اختصار از ذکر آن‎ها خودداری خواهیم کرد، به نظر می‎رسد تا کنون به دلیل عدم درک درست نظریه‎پردازان از مبانی مکتبی انقلاب اسلامی، نظریه درستی درباره انقلاب اسلامی ایران ارائه نشده است.
چهارشنبه شانزدهم 11 1387

تقریباً همه‌ نویسندگان‌ خارجی‌ انقلاب‌، بلااستثناء، وجود سرکوب‌ و اختناق‌ شدید سیاسی‌ در دوران‌ شاه‌ را به‌صراحت‌ مورد تاکید قرار داده‌اند. همچنین‌ آنان‌ به‌ تفصیل‌ از دوپدیدة‌ شوم‌ شکنجه‌ و زیر پا گذاشتن‌ مستمر حقوق‌ بشر سخن‌ به‌میان‌ آورده‌اند. البته‌ شخص‌ شاه‌، تا آخرین‌ روزهای‌ حیات‌ خویش‌،وجود هرگونه‌ شکنجه‌ در دوران‌ حکومتش‌ را نفی‌ می‌کرد، اما این‌ادعای‌ بی‌پایه‌ای‌ است‌ که‌ از ناحیه‌ هیچ‌ فرد عاقلی‌ قابل‌ پذیرش‌ نیست‌،چرا که‌ علاوه‌ بر صدها و هزاران‌ نمونه‌ شاهد عینی‌ بر این‌ قضیه‌ که‌ خیلی‌از آنها هنوز هم‌ در قید حیات‌ می‌باشند، از جمله‌ راقم‌ این‌ سطور که‌ درسالهای‌ دهه‌ 1350 شمسی‌ در زندان‌ کمیته‌ شاهد این‌ مطلب‌ بوده‌ام‌،گستردگی‌ مطلب‌ درحدّی‌ بود که‌ حتی‌ حامیان‌ خارجی‌ و داخلی‌ شاه‌ ودربار پهلوی‌ نیز حقیقتاً قادر به‌ کتمان‌ آن‌ نبودند.

در مورد نیّات‌ و عملکرد دینی‌ ـ مذهبی‌ رژیم‌ پهلوی‌، اعم‌ از دوران‌حکومت‌ پهلوی‌ پدر و یا پسر، نیز وضع‌ تقریباً بهمین‌ منوال‌ است‌. بدین‌معنا که‌ همه‌ ناظران‌ و پژوهشگران‌ خارجی‌ بر مقاصد ایشان‌ در زمینه‌اسلام‌ زدایی‌ و مخالفت‌ جدی‌ با نهادهای‌ دینی‌ ـ مذهبی‌ جامعه‌ مهرتأیید زده‌اند مطلبی‌، که‌ از فرط‌ آشکار بودن‌، تلویحاً مورد تاییدشخص‌ شاه‌ نیز قرار گرفته‌ است‌. هرچند برای‌ کسانی‌ که‌ با تاریخ‌معاصر ایران‌ در دوران‌ پهلوی‌ و بخصوص‌ تاریخ‌ انقلاب‌ از پانزدهم‌خرداد 1342 به‌ اینطرف‌ تا حدودی‌ آشنا هستند بیان‌ علل‌ و عوامل‌مذهبی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ ممکن‌ است‌ تکراری‌ و ملالت‌آور بنماید،از آنجائیکه‌ یقیناً بخش‌ عمده‌ای‌ از خوانندگان‌ این‌ مقالات‌ را نسل‌ جوان‌و معاصر میهن‌ اسلامی‌ تشکیل‌ خواهند داد که‌ به‌ اقتضای‌ سن‌ و جوانی‌ درکوران‌ اقدامات‌ ضدمذهبی‌ پهلوی‌ها ـ پدر و پسر ـ نبوده‌اند، و مسلماًچیزی‌ از واقعه‌ مسجد گوهر شاد، کشف‌ حجاب‌، حمله‌ به‌ صحن‌ مقدس‌حضرت‌ معصومه‌(س‌) در قم‌ در زمان‌ رضاخان‌، و یا واقعه‌ 15 خرداد وحمله‌ به‌ مدرسه‌ فیضیه‌ قم‌ در زمان‌ محمدرضا و یا برگزاری‌ جشن‌ تولدزرتشت‌ در دربار پهلوی‌ در ظهر رمضان‌ را در یاد و خاطره‌ خویش‌ندارند، شاید تکرار مختصر بعضی‌ از این‌ حوادث‌، آن‌ هم‌ صرفاً به‌استناد منابع‌ خارجی‌ که‌ ما را در مظان‌ اتهام‌ مبالغه‌ و زیاده‌گویی‌ قرارندهد، خالی‌ از پند و عبرت‌ نباشد.چنانچه‌ می‌دانیم‌ شاه‌ عادت‌ داشت‌ علمای‌ مذهبی‌ را "مرتجع‌" ومبارزه‌ اسلامی‌ را "ارتجاع‌ سیاه‌" بخواند و ادعا کند که‌ این‌ "ارتجاع‌سیاه‌" با "ارتجاع‌ سرخ‌" ـ که‌ منظورش‌ همان‌ کمونیستها بود ـ همدست‌ وهمداستان‌ شده‌ تا جلوی‌ نوسازیهای‌ او رابگیرد. اتهامی‌ که‌ از بس‌تکرارشده‌ بود مورد توجه‌ و بیان‌ ناظران‌ خارجی‌ اوضاع‌ آن‌ روز ایران‌نیز قرار گرفته‌ بود. از همین‌ جهت‌ هم‌ آیت‌الله‌ العظمی‌ خمینی‌ که‌ درآن‌ زمان‌ عملاً رهبری‌ نهضت‌ دینی‌ مبارزه‌ بر علیه‌ شاه‌ را در دست‌داشت‌ به‌ مناسبتهای‌ مختلف‌ مکرراً می‌فرمود:«ما مخالف‌ هیچگونه‌ پیشرفت‌ و یا نوسازی‌ جامعه‌ نیستیم‌، بلکه‌مخالف‌ استبداد سیاسی‌، شکنجه‌ و قتل‌ و اعدامها می‌باشیم‌.»و یا اینکه‌،«ما به‌ دنبال‌ آزادی‌، دموکراسی‌ و اجرای‌ واقعی‌ قانون‌ اساسی‌ هستیم‌و از این‌ جهت‌ است‌ که‌ ما را مرتجعین‌ سیاه‌ می‌خوانند.»و یا اینکه‌،«ما مخالف‌ استعمار هستیم‌ و نه‌ مخالف‌ تمدن‌.»اما این‌ اتهام‌ بی‌اساس‌ نه‌ تنها در داخل‌ ایران‌ چندان‌ کسانی‌ را گول‌نمی‌زد، بلکه‌ خارجیان‌ نیز با امام‌ خمینی‌ همداستان‌ بودند و جملگی‌ درآثار خویش‌ اینگونه‌ اقدامات‌ ضد مذهبی‌ شاه‌ را نکوهش‌ می‌کردند.چنانچه‌ میکائیل‌ فیشر، محقق‌ آمریکایی‌ که‌ آثار متعددی‌ را در زمینه‌انقلاب‌ ایران‌ به‌ رشته‌ تحریر در آورده‌، می‌نویسد:«مخالفت‌ مذهبی‌ مردم‌ با حکومت‌ صرفاً تمسک‌ متعصبانه‌ آنها به‌ یک‌سلسله‌ اصول‌ و عقاید قدیمی‌ مردم‌ به‌ گذشته‌ها نبود ـ آن‌ طوری‌ که‌شاه‌ می‌خواست‌ به‌ همگان‌ بقبولاند ـ و بلکه‌ در این‌ مخالفت‌، حرفها ومطالب‌ منطقی‌ بسیاری‌ خوابیده‌ بود.»نویسندگان‌ خارجی‌ نیز به‌ نوبه‌ خود، رویدادهای‌ ضد مذهبی‌ چون‌حمله‌ رضاشاه‌ به‌ مسجد گوهرشاد و در نتیجه‌ کشتار صدها نفر از مردم‌بی‌دفاع‌ و بیگناه‌، غیرقانونی‌ اعلام‌ کردن‌ حجاب‌ توسط‌ حکومت‌رضاشاه‌ و در نتیجه‌ کشف‌ حجاب‌ در ایران‌ پس‌ از اینکه‌ اینکار توسط‌آتاتورک‌ در ترکیه‌ انجام‌ شده‌ بود و بسیاری‌ مخالفتهای‌ دیگر باعلمای‌ دینی‌ و سنتهای‌ مذهبی‌ را مورد توجه‌ قرار داده‌اند، بطوریکه‌اکثر ایشان‌ معتقدند رضاشاه‌ فردی‌ به‌ غایت‌ ضد آخوند بود که‌ بی‌میلی‌خویش‌ را از طایفه‌ روحانیت‌ بهیچوجه‌ کتمان‌ نمی‌کرد. در زمان‌حکومت‌ پهلوی‌ پسر نیز وضع‌ بهیچوجه‌ از گذشته‌ بهتر نبود. او که‌ مثل‌پدر، بشدت‌ مخالف‌ اسلام‌ و روحانیت‌ بود و در این‌ راه‌ افراد خارجی‌و یا اقلیتهای‌ مذهبی‌ و بویژه‌ بهائیان‌ را بر هموطنان‌ مسلمان‌ خویش‌ترجیح‌ می‌داد، در زمان‌ حکومت‌ خویش‌ فشار زیادی‌ بر مدارس‌ علوم‌دینی‌ وارد ساخته‌، بمنظور تضعیف‌ سابقه‌ دینی‌ جامعه‌ و جشنهای‌مهمل‌ و پرهزینه‌ دو هزار و پانصدمین‌ سال‌ شاهنشاهی‌ را عَلَم‌ کرده‌ واز همه‌ بدتر اینکه‌ در کمال‌ کژفهمی‌ و بی‌توجهی‌ تقویم‌ اسلامی‌ ملی‌ایرانیان‌ را که‌ بر مبدأ هجری‌ شمسی‌ قرار داشت‌ به‌ مبدأی‌ موهومی‌ ـزمان‌ سلطنت‌ کوروش‌ کبیر پادشاه‌ هخامنشی‌ بر ایران‌ که‌ تاریخ‌ دقیق‌ آن‌بهیچوجه‌ معلوم‌ نیست‌ ـ برگردانید. کاری‌ که‌ بنابر سخن‌ آنتونی‌ پارسونز،اقدام‌ نامعقول‌ و سبکسرانه‌ دیگری‌ علیه‌ معتقدات‌ مذهبی‌ مردم‌ ایران‌زمین‌ بود. و چنان‌ ناپخته‌ و نسنجیده‌ بود که‌ تقریباً همه‌ مردم‌ را مجاب‌ساخت‌ که‌ شاه‌ درصدد ریشه‌کن‌ کردن‌ اسلام‌ می‌باشد. آبراهامیان‌می‌نویسد:«در دوران‌ معاصر، کمتر رژیمی‌ در سرتاسر عالم‌ تا آن‌ حدّ احمق‌ بوده‌است‌ که‌ تقویم‌ مذهبی‌ مردم‌ خویش‌ را به‌ دور افکند.»
چهارشنبه شانزدهم 11 1387

-درباره ولایت فقیه و شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه

این از سوالتی است که پس از انقلاب زیاد پیش اومده و کور دلان کارهای انحرافی زیادی انجام دادن در موردش

قضاوت با شما راى روشن شدن این موضوع، لازم است ابتدا ببینیم که مخالفت با ولایت فقیه، از نظر شرع چه حکمى دارد؟ علماى شیعه به کفر منکرین امامت و ولایت حکم نداده‏اند و بحث اصول دین را از اصول مذهب تفکیک کرده‏اند. از آن جا که امامت و عدل از اصول مذهب مى‏باشند، هر کسى به این دو اصل پاى بند نباشد، بر او حکم کفربار نمى‏شود. وقتى عدم اعتقاد به امامت، باعث کفر نشود، یقیناً نفى ولایت فقیه هم نمى‏تواند انسان را از دین خارج نماید زیرا ولایت فقیه در امتداد ولایت ائمه (ع) است ولى عدم کفر، دلیل عدم خُسران و زیان نیست. امام هادى (ع) در زیارت جامعه مى‏فرمایند: و على من جحد ولایتکم غضب الرحمن و بر آن که منکر ولایت شما شود، غضب خداوند، بخشنده مسلّط گردد. ممکن است انسان کافر نباشد، ولى خشم الهى وجودش را فرا گیرد. مگر مى‏شود بدون ولایت، راهى به سوى بهشت برد مگر در عصر حاضر، بدون تبعیت از ولایت‏فقیه، مى‏توان در پهنه اطاعت از امام معصوم (ع) سر بلند شد و حال آن که یکى از فرمان‏هاى ائمه (ع) اطاعت از فقیه جامع‏الشرایط است. امام زمان (عج) در توقیع شریف مى‏فرماید:. فانهم حجتى علیکم آنان حجت من بر شمایند. نکته دیگر اینکه ما با چند دسته مخالف روبرو مى‏باشیم: 1. کسانى که نه اجتهاداً و نه تقلیداً به این نتیجه (ولایت فقیه) نرسیده‏اند و لذا از نظر تئوریکى مخالف مى‏باشند، در مورد این دسته باید گفت، عقل هر انسان عاقبت اندیش حکم مى‏کند که با در نظر گرفتن بسیارى از ادله‏هاى عقلى و نقلى (آیات و روایات) که در جهت اثبات ولایت فقیه وجود دارد، به صورت عمیق و ریشه‏اى موانع علمى و فکرى و. که در این زمینه برایش وجود دارد، حلّ نماید و از صمیم دل و جان به این حکم الهى معتقد و مؤمن گردد. 2. کسانى که اجتهاداً یا تقلیداً به این نتیجه رسیده‏اند که فقیه ولایت بر همه دارد، ولى امیال نفسانى و. باعث غلبه هواهاى نفس او بر عقلش شده و زیر بار این واقعیت نمى‏رود چنین شخصى، حکم به فسق او مى‏شود و چون وى اصل دین را قبول دارد ولى پایبند به آن نیست، تنها از عدالت مى‏افتد. 3. اما اگر مخالفت با ولایت فقیه، در جایگاه حکومتى به عنوان تضعیف نظام اسلامى و یا براندازى آن باشد. حکمش حکم اخلال در حکومت و به عنوان مفسد فى الارض مى‏باشد. اکنون با توجه به مطالب فوق، در مورد شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» باید گفت که قطعاً منظور این شعار، کسانى که صرفاً از دیدگاه تئوریکى (دسته اول) با این نظریه مخالف باشند نمى‏باشد. زیرا نه اجتهاداً و نه تقلیداً به آن نرسیده‏اند. اما دسته دوم یعنى کسانى که اجتهاداً و تقلیداً به آن رسیده‏اند ولى باز هم قبول نمى‏کنند و دسته سوم یعنى کسانى که در جهت تضعیف ولایت فقیه و براندازى حکومت اسلامى دست به توطئه و. مى‏زنند، شامل این شعار مى‏باشند. و مصداق این حدیث امام صادق (ع) مى‏شود که فرمودند:. فانى قد جعلته علیکم حاکماً، فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه، فانما استخفّ بحکم الله و علینا ردّ و الرادّ علینا الرادّ علینا الرادّ على الله و هو على حدّ الشرک ردّ و انکار حکم حاکم اسلامى ردّ و انکار ماست و ردّ و انکار ما ردّ بر خداست که حدّ شرک برخداست،(1). و در فرهنگ و ادبیات اسلامى موارد متعددى یافت مى‏شود که خداوند و بزرگان دین مشرکان، ظالمان و مستکبران و کسانى که از اطاعت فرامین خداوند و پیامبر اکرم (ص) و حاکمان بر حق جامعه اسلامى سرباز مى‏زنند و. را مورد لعن و نفرین قرار داده و بر آنها مرگ فرستاده است: از جمله این آیات ک إِنَّ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ،(2) قُتِلَ اَلْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ، مرگ بر انسان چه قدر کافر و ناسپاس است،(3) و. و از طرف دیگر یکى از وظایف و واجبات «تبرّى» و بیزراى از دشمنان اسلام و منافقان و کسانیکه در صدد تضعیف مبانى حکومت اسلامى بوده و یا با این که حق بر آنها مشخص است باز از اطاعت و قبول آن خوددارى مى‏نمایند، مى‏باشد که این بیزارى در زبان و عمل ظهور مى‏یابد. و خداوند نیز در آیات زیادى برائت خود را اعلام نموده است أَنَّ اَللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ،(4) و چنانچه که گذشت در روایت امام صادق (ع) مخالفت با حکم ولى فقیه جامع الشرایط در حدّ شرک مى‏باشد. یا در آیه دیگر فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ.،(5) خداوند به پیامبر اکرم (ص) مى‏فرماید اگر از دستورات تو سرپیچى کردند بگو من از شما بیزارى و برائت مى‏جویم. در هر صورت «شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه» از مبانى اصولى و محکمى در شرع مقدس اسلام برخوردار مى‏باشد. براى آگاهى بیشتر ر. ک: جوادى آملى، ولایت فقیه، ص 491. امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، ص 48. على شیرازى، پاسخ به شبهات پیرامون ولایت فقیه، ص 12 و 24.پى‏نوشت‏ (1) (وسائل الشیعه، ج 18، ص 99 و اصول کافى، ج 1، ص 67) (2) (احزاب، آیه 57) (3) (عبس، آیه 17) (4) (توبه، آیه 3) (5) (شعراء 216)
دسته ها : سوالات انقلاب
چهارشنبه نهم 11 1387
. فرهنگ یک مفهوم استژاک‌ بِد جامعه‌شناس‌فرانسوی معتقد است :واژه فرهنگ اکنون معنایی پهناورتر و وسیع‌تر از هر زمان دارد، فرهنگ‌ تعریف وسیع‌تری دارد که به اسارت کلمه درنمی‌آید. فرهنگ مانند واژه تعریف‌ناپذیر «عرفان» ‌ابعادی دارد که هر چه به ابعاد آن نزدیک‌تر شویم، دورتر می‌رویم‌.به اعتقاد وی باید پذیرفت که اصولاً تعریف فرهنگ کار آسانی نیست و نمی‏توان تعریف دقیق و قانعکنندهای از آن ارائه داد.  ب. فرهنگ، رفتار ویژه انسان                    فرهنگ را می‌توان رفتار ویژه نوع بشر و به عنوان جزء لاینفک رفتار او شناخت. فرهنگ بهطورمشخص از زبان‌، افکار، اعتقادات‌، سنن‌، قراردادها، سازمان‌ها، ابزار، روش‌های کار، آثار مذهبی‌، مراسم اجتماعی و غیره تشکیل می‌شود و بقا و کاربرد آن بستگی به قابلیتی دارد که ‌انحصاراً در اختیار انسان است‌.  ج. فرهنگ به عنوان شیوه زندگیفرهنگ شامل تمامی‌عادات یک جامعه است یا اگر جامعه را مجموعه افراد سازمانیافته بدانیم که شیوه زندگی‌ خاصی دارند، در این صورت فرهنگ شیوهای از زندگی است. بر اساس این تعریف بین فرهنگ و تمدن وجوه تمایزی‌ وجود دارد،  به عبارتی فرهنگ معرف یک شیوه زندگی است و تمدن معرف ابزارهایی است که فرهنگ می‌تواند توسط آنها تحقق یابد.   د. فرهنگ، عصاره حیاتتعریف دیگری که از فرهنگ ارائه شده  بر اساس‌نظریه نیم کف جامعه‌شناس آمریکایی سامانیافته است. او معتقد است:فرهنگ عصاره زندگی اجتماعی‌ است که در تمام افکار و امیال ما منعکس می‌شود، حتی در اعمال کوچک زندگی اجتماعی، فرهنگ ما را قدرت دمزدن می‌دهد. پیوسته دامنه لذایذ زندگی را بسط می‌دهد و خود نیز بسط می‌یابد.  هـ.. فرهنگ، عملی اجتماعیادوارد بِرنس تایلور ، جامعه‌شناس انگلیسی در مورد فرهنگ‌گفته‌ است: فرهنگ مجموعه مرکبی شامل علم‌، ایمان‌، هنر، اخلاقیات، قانون‌، سنت‌ و سایراستعدادها و عاداتی است که یک انسان به عنوان عضوی از جامعه کسب می‌نماید. تایلور در کتاب‌ انسان‌شناسی اظهار داشته است: فرهنگ با تعریف فوق منحصراً در اختیار انسان است. ‌این تعریف مجموعاً پنجاه سال مورد قبول انسان‌شناسان بوده است.   و. فرهنگ، مجموعه علوم و ابداعاتژُرژ بالاندیه جامعه‌شناس‌فرانسوی در این مورد می‌گوید: فرهنگ مجموعهای بی‌نظم ودر عین حال منظمی از دانسته‌ها و دانستنی‌ها و مجموعه ابداعات یک جامعه است. فرهنگ انگیزه و واسطه بقاست‌، رمز جان‌به دربردن هر ملت از مهلکه‌هاست‌.   ز. فرهنگ به معنای اندوختههای معنویدکترعلی شریعتی، فرهنگ را مجموعه‌ای از ساخته‌ها و اندوخته‌های معنوی تعریف کرده است و آن را با تمدن و ایدئولوژی،‌ مرتبط ولی متفاوت دانسته است.  ح. فرهنگ مانند حیات بشری  استاستاد محمدتقی جعفری نیز در تعریف‌ فرهنگ، ابتدا به نمودها و فعالیت‌هایی ازحوزه زندگی انسانی توجه نموده‌اند. بر اساس نظر وی فرهنگ نیز مانند حیات بشری دارای منشائی است، بنابراین از شمول تعریف بیرون است. ایشان همچنین اعتقاد داشتهاند که فرهنگ از مختصات انسان است و او آن را از شرایط محیطی، پدیده‌های تاریخی، آرمان‌های مطلق و نسبی برداشت مینماید و به اصطلاح تابعی از جهان‌بینی خویش مینماید.  ط. فرهنگ، پدیدهای انتزاعیرابرت فلاک هُوم‌، در مورد فرهنگ می‌گوید: فرهنگ یک پدیده انتزاعی است، به دلیل ‌این که اگر فرهنگ فقط همان رفتار باشد عملاً در حیطه مطالعه روانشناسی قرار می‌گیرد و ازآن جاست که نتیجه گرفته می‌شود که فرهنگ یک تصویر ذهنی از رفتار واقعی است ولی عین رفتار نمی‌باشد.  ی. فرهنگ، نتیجه علمتایلر دانشمند آمریکایی می‌گوید:در روزگار ماکلمه فرهنگ بر همه ابزارهایی که در اختیار ماست و بر همه رسم‌ها و آیین‌ها و باورها و دانش‌ها، هنرها، نهادها و سازمان‌های اجتماعی‌ دلالت دارد. فرهنگ مجموعه پیچ در پیچ و گاهی به ظاهر متناقض از دقیق‌ترین کشف‌های علمی را همراه با خرافات دربر می‌گیرد. از فرضیه نسبیت انیشتین گرفته تا بستن دخیل به درخت انجیر و از  غزلیات حافظ تا ترانه‌های چوپانی‌، به هر حال فرهنگ علم‌ و فنی خاص نیست بلکه نتیجه و چکیده علوم‌ و فنون است‌.  ک. فرهنگ، مجموعهای مرکبدر دائره‌المعارف‌ میراث آمریکا، تعریف فرهنگ اینگونه آمده است‌: باورها، رفتارها، زبان و تمام راههای زندگی در یک گروه ‌از مردم در یک زمان خاص. بر اساس این تعریف‌ فرهنگ شامل اعتقادات‌، مراسم‌، رسوم‌،کارهای هنری‌، اختراعات‌، تکنولوژی و سنن یک جامعه است‌.  . انسانشناسی و فرهنگهمانگونه که پیش از این گفتیم دیدگاه انسان شناسانه هر مکتب، در نوع نگرش آن به امور مرتبط با انسان، تأثیر عمیقی دارد. امور مربوط به انسان  برخی معنوی و فقط ویژه انسان است و برخی غریزی و میان انسان و حیوان مشترک است. به عبارت دیگر حیات ما مرکب از دو بخش انسانی و حیوانی است. ناگفته پیداست که ارزشها و خصلتهای انسانی به بخش اوّل و امیال و غرایز به بخش دیگر وجودانسان باز میگردد.از دیدگاه مکاتب الاهی، انسان کامل انسانی است که تعالی خود را در هر یک از این دو بخش بر اساس اهداف مکتب به گونه‎‎ای تنظیم و هماهنگ نماید که سعادت دنیا و آخرت او تأمین شود.   درمکاتب الاهی، اصالت امور معنوی و در مکاتب مادی،  اصالت امور مادی مد نظر قرار گرفته است. این به آن معنا نیست که پرداختن به بخش اوّل موجب غفلت از بخش دوم خواهد شد. نکته مهم تناسب رشد این دو بخش و اصالت دادن به هر یک از آنها  است. همانگونه که در تعاریف فرهنگ دیده شد، امور فرهنگی با بخش اوّل فعالیتهای انسانی در ارتباط است. حتی در مکاتب مادی ساخته بشر، فرهنگ مبتنی بر نظام ارزشی انسانهاست. تفاوت میان نگاه مکاتب معنوی و مادی نیز در همین نکته نهفته است. در مکاتب الاهی توجه بیش از اندازه و افراطی به نیازهای  بخش دوم, امری غیر ارزشی و ضد فرهنگی تلقی می‎‎شود ، در حالی که در مکاتب مادی پرداختن به این نیازها  امری است ممتنع و نه غیر ارزشی. اما فصل مشترک هر دو مکتب این است که هر دو امور ارزشی را به بخش معنوی انسان وابسته میدانند . بنابراین در نظام ارزشی تنها اموری جنبه فرهنگی دارند که به امور انسانی مربوط باشد.تعریف انسان و حوزه مربوط به او در هر مکتب و نظام ارزشی زیرساخت اصلی اعتقادات  را تشکیل می دهد. فرهنگ نیز برخاسته از نظام ارزشی است و در واقع چنان‏چه یک مکتب تعریف درست و جامعی از انسان ارائه نماید، به دنبال فرهنگ و امور فرهنگی در آن مکتب، درست تعریف خواهد شد. اختلاف فرهنگی مکاتب گوناگون با یکدیگر نیز بر سرتعریف انسان و چگونگی تأمین سعادت او است. فرهنگ در انسان‌شناسی معنایی خاص دارد.تعریفی که در انسان‌شناسی از فرهنگ بهدست می‌آید گسترده‌تر از معنایی است که از این واژه به‏طور معمول استفاده می‌شود. در نظر بسیاری‌ از مردم واژه فرهنگ مترادف است با تحول یا بهبودی که بر اثر آموزش کسب می‌گردد. فرد بافرهنگ یا فرهیخته کسی است که با اطلاعات و آگاهی‌های خود مرتبط به حوزه خاصی مانند حوزه هنر، موسیقی‌ یا ادبیات تسلط یافته است و از این گذشته دارای منشی مطبوع وپسندیده است. مردمی را که فاقد چنین صفاتی باشند اغلب بی‌فرهنگ خطاب می‌کنند اما درحوزه انسان‌شناختی چنین تمایزی بهکار نمی رود. در این رشته مفهوم فرهنگ محدود به داشتن آگاهی در حوزه خاصی از دانش‌ نمی‌شود. فرهنگ در انسان‌شناسی تمامی شیوه‌های رفتاری ناشی از فعالیت‌های انسانی را در بر‏می‌گیرد. فرهنگ نه تنها به معنای تسلط بر فنون، مهارت‌ها و شیوه‌های رایج در هنر، موسیقی و ادبیات است، بلکه شامل نحوه کوزه‌گری‌، لباسدوزی یا خانه‌سازی هم می‌شود و بالطبع محصولات فرهنگی صرفا" به آثار هنری برجسته اطلاق نمیگردد، بلکه کتب عادی نقاشی کودکان هم اثری فرهنگی‌ به حساب میآیند. بنابراین مفاهیم «انسان» و «فرهنگ» با یکدیگر مرتبطند. بخش عمده فرهنگ برخاسته از ارزشهای انسانی است؛ در واقع انسان به سبب رفتار فرهنگی خویش «انسان» نام گرفته است.در این تحقیق نیز فرهنگ به عنوان «نظام ارزشی» جامعه که متاثر از نگاه انسانشناسانه و آموزههای مکتب است، در نظر گرفته شده ، سعی بر آن بوده که تحولات فرهنگی ایران پس از انقلاب اسلامی، متناسب با تحول نظام ارزشی مورد بحث قرار گیرد.
. مفهوم فرهنگ «فرهنگ» مفهومی دیرین، جهان شمول و پرمعناست، اما  با وجود اهمیت آن، در میان تعاریف متعددی که ارائه شده، تعریف دقیقی که بتواند آن‌چنان که باید، مفهوم فرهنگ را بیان کند و مورد پذیرش همگان قرار گیرد، وجود ندارد. تقریباً همه کسانی که در مورد «فرهنگ» مطلبی برای گفتن داشته‌اند، به ناتوانی الفاظ در ارائه تعریفی دقیق، جامع و کامل اذعان نمودهاند. به همین نسبت، تعریف‌ اجزای فرهنگ و مقولاتی که با عناوین «فرهنگی» شناخته میشوند، دشوار، پیچیده و مشکل خواهد بود. علت ناکارآمدی الفاظ در این زمینه آن است که فرهنگ مفهومی عمیق و تأثیرگذار است که حوزه مباحث نظری آن متناسب با تأثیرات عملی آن بر زندگی ما، مورد توجه قرار نگرفته است.از سوی دیگر هر مکتبی این مفهوم را بر اساس نگاه «انسان شناسانه» خود تعریف کرده است. به عبارت دیگر،  بر اساس دیدگاهی که هر مکتب نسبت به «انسان» دارد، تعریف آن مکتب از «فرهنگ » نیز متفاوت خواهد بود‌ و این دلیل به تنهایی، مبین اختلاف نظرهای گسترده در مورد مفهوم فرهنگ است.پیش از پرداختن به تعاریف مختلف فرهنگ، ذکر چند نکته ضروری است: 1. در زبان فارسی در معنای فرهنگ آوردهاند: فرهنگ برگرفته از ریشه فرهیختن است و در اصل از دو قسمت «فر» به‌معنای پیش و «هنگ‌» به معنای آهنگ کردن، ساخته شده و مفهوم آن در زبان فارسی ادب، هنر و علمآموختن است. برخی دیگر آن را به معنای ادب، علم، فضایل اخلاقی و انسانی و هنرمندی آدمی دانستهاند. در لغت‌نامه‌های قدیم «فرهنگ» را عقل و دانش‌، اخلاق و فضیلت‌، علم و ادب‌، تربیت و تعلیم‌، بزرگی و فرزانگی‌، هنر و معرفت‌، حکمت و دیانت، بزرگواری و عظمت‌ و یا مجموعه‌ای از علوم و فضایل دانستهاند.  2. فرهنگ در حوزه جامعه شناسی نوین، معانی و مفاهیم جدیدی را دربر میگیرد. از آن جا که مفاهیم این دانش جدید وارداتی است، لغت فرهنگ نیز به عنوان معادل لغاتی از قبیل «Education» و «Culture» به کار رفته است. با مطالعه در تاریخ ادبیات معاصر در مییابیم که فرهنگ ابتدا به عنوان معادل «Education» به معنای آموزش و پرورش و تحقیقات به کار رفته، اما پس از مدتی در مفهوم لغت «Culture» استعمال شده است.  چنانچه فرهنگ را معادل  «Culture»  بدانیم، در این صورت طیف معنایی گستردهای مانند مسکنگزیدن، کشت کردن، محیط کشت، حراست و پرستش از آن استفاده میشود.  برخی نیز فرهنگ را معادل «ادب» و «ثقافه» ر زبان عربی دانستهاند.  3. تعریف فرهنگ خصوصاً وقتی دشوارتر خواهد شد که از آن  به عنوان «نهاد اجتماعی» یاد کنیم. نهادی که میتوان در مورد تغییرات آن بحث  نمود و مؤلفه‌های مؤثر بر آن را شناسایی کرد. در این صورت فعالیت‌ها و علایق فرهنگی به عنوان یک عمل طراحی شده و برنامه‌ریزی شده ‌تعریف می‏‏گردند.  در واقع کارکرد و نقش اجتماعی فرهنگ که بسیار تأثیرگذارتر و نقش‏آفرینتر از حوزه مباحث نظری آن است، از جمله مسائل مهمی می باشد که ذهن جامعهشناسان را به خود مشغول کرده است؛ بنابراین فرهنگ میتواند هم به شکل فعالیتهای اجتماعی و هم به شکل نظمی اجتماعی تجلی یابد. 4. برخی از جامعهشناسان غربی، فرهنگ را مفهومی نسبی میدانند. در مقابل برخی از دانشمندان مسلمان برخلاف نظرات نسبی گرایانه، معتقدند فرهنگ همواره از جزئی ثابت که مبانی اعتقادی مکتب، آن را ساخته است و بخشی متغیر که همان آداب و رسوم میباشد، تشکیل یافته است. جزء ثابت فرهنگ که در نگاه هر مکتب به انسان ریشه دارد و برگرفته از آموزههای اعتقادی است، هیچ گاه دچار دستبرد حوادث زمان نخواهد شد، چرا که در صورت پیدایش هرگونه تغییری دراین جزء ثابت، ماهیت مکتب نیز دچار تغییر و تبدیل خواهد شد. بر خلاف آن، جزء متغیر، تابعی از مکان و زمان  است و تحول و تبدل آن، نه تنها به ریشههای فرهنگی آسیبی وارد نمیکند بلکه  بیانگر پویایی فرهنگ است. بخش متغیر فرهنگ که برخاسته از بخش ثابت آن است، آداب و رسوم را نیز در بردارد. توجه به این نکته بسیار مهم و ضروری است که شکاف بین دو جزء ثابت و متغیر فرهنگ، معنایی جز دور شدن نظام اجتماعی از ریشهها، اصالتها و سرانجام  بیهویتی فرهنگی نخواهد داشت. 5. می توان از مفهوم فرهنگ دو برداشت کلی داشت که یکی نظام ارزشی و اخلاقی جامعه و دیگری شیوه زندگی سعادتمندانه است.  به طور کلی مفاهیم متعددی در مورد فرهنگ ارائه شده است که به اختصار به برخی از آنها اشاره میکنیم.مفهوم اول ؛ مجموعه ارزشها، عقاید، افکار، اندیشهها، احساسات، بینشها و عناصر سازنده شخصیت انسان. مفهوم دوم؛ مظاهر زندگی انسانی که با دستگاه اطلاعاتی و ادراکی انسان به صورت ارادی یا ارتکازی در ارتباط است. مفهوم سوم؛ مسائل ارزشی و آموزههای برخاسته از ارزشهای انسانی و مکتبی.مفهوم چهارم؛ سیرهها و سنتهای مثبت یک جامعه، هر چند این سیرهها از دید جوامع دیگر منفی تلقی شوند.   
 رهان‌ و استدلال‌ و عرفان‌ و شهود نیز بدون‌ ارتباط‌ با این‌ حقیقت‌،هرگز ممکن‌ نمی‌گردد. چنین‌ تفکر الهی‌ و همه‌ جانبه‌ای‌، عرفان‌ و فلسفه‌ و کلام‌را با یکدیگر مرتبط‌ و متحد می‌سازد. اما در چنین‌ معرفتی‌، التزام‌ و اعتقادانسان‌ به‌ الهیات‌ و توحید، نه‌ فقط‌ در ساحت‌ ذهن‌، بلکه‌ در ساحت‌ وجود نیزمی‌باشد. از اینرو اعتقاد و علم‌ کلام‌ زمینه‌ ورود به‌ ساحت‌ نوعی‌ عرفان‌ وشهود محض‌ را فراهم‌ می‌سازد به‌ گونه‌ای‌ که‌ فیلسوف‌ عارف‌ درمی‌یابد که‌ درحاق  وجود و هستی‌،جز خدا و جلوه‌او چیزی‌ در میان‌ نیست‌ و در این‌ میان‌حجاب‌ بزرگ‌ِ وصول‌ِ به‌ حقیقت‌، همین‌ تفکر و سلوک‌ و بلکه‌ وجود اوست‌. بااین‌ شهود، عارف‌ کامل‌، به‌ مرحله‌ فنا و فنای‌ از فنا واصل‌ می‌شود و آنچه‌ دراین‌ میان‌ باقی‌ می‌ماند چیزی‌ جز وجود خدا نیست‌ که‌ در آن‌، شاهد و شهود ومشهود فقط‌ وجود و حضور مقّدس‌ حضرت‌ اوست‌. لذا سرخیل‌ عارفان‌ جهان‌فرمود «من‌ چیزی‌ را نمی‌بینم‌ جز آنکه‌ قبل‌ و بعد آن‌ خدا را می‌بینم‌». به‌ این‌نحو عارف‌، متحقق‌ به‌ حقیقت‌ توحید، در ساحت‌ فنا و نیز صحو پس‌ از محومی‌گردد. در واقع‌ چنین‌ انسان‌ کاملی‌ بعد از مقام‌ وصول‌ و بقا به‌ حق‌، به‌ هر چه‌نظر کند جز جلوه‌ خدا نمی‌یابد. در نظر شامخ‌ او همچنانکه‌ در عرصه‌ تکوین‌،خدا معبود محض‌ همه‌ کائنات‌ است‌، در عرصه‌ تشریع‌ و زندگی‌ فردی‌ وخصوصاً اجتماعی‌ و سیاسی‌ انسانهای‌ مسلم‌ و مؤمن‌ نیز، می‌بایست‌ موردپرستش‌ و اطاعت‌ عملی‌ کامل‌ قرار گیرد و این‌ امر بزرگ‌ ممکن‌ نمی‌شود جز بااعتقاد به‌ ارتباط‌ و تطابق‌ و هماهنگی‌ میان‌ علم‌ و وجود انسان‌، با خداوند وجهان‌ ماورءالطبیعه‌. همچنین‌ در عرصه‌ عمل‌ اعتقاد به‌ پیوند، ارتباط‌ و حتی‌یگانگی‌ کامل‌ میان‌ دیانت‌ و عرصه‌ جامعه‌، حکومت‌ و سیاست‌ از نتایج‌ چنین‌نگرشی‌ به‌ جهان‌ و انسان‌ است‌. در این‌ میان‌ برای‌ تحقق‌ چنین‌ حقیقت‌ شریفی‌در عرصه‌ زندگی‌ و روابط‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ِ مسلمین‌، اگر موانعی‌ به‌ صورت‌حکومت‌های‌ غیرالهی‌ در عرصه‌ جامعه‌ و امت‌ اسلامی‌ وجود دارند، اوموظف‌ به‌ جهاد و براندازی‌ این‌ موانع‌ِ تحقّق‌ِ توحید عملی‌ می‌باشد. (همچنین‌پس‌ از این‌ مرحله‌، فرد غیرمعصوم‌ به‌ عنوان‌ «فقیهی‌ عادل‌» در عصر غیبت‌، بایدمبادرت‌ به‌ تشکیل‌ حکومت‌ الهی‌ و اسلامی‌ نماید.) از اینرو در نظر چنین‌مسلمان‌ کامل‌ و عارفی‌، ارتباط‌ تنگاتنگی‌ میان‌ حقیقت‌ توحید و عرفان‌ از یک‌سو و عرصه‌ی‌ طبیعت‌ و جامعه‌ و سیاست‌ از سوی‌ دیگر وجود دارد. چرا که‌همانگونه‌ که‌ «خداوند در آسمان‌ها خداست‌ در زمین‌ نیز خداست‌» و نیزچنانکه‌ قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید:به‌ هر سو رو نمایید جلوه‌ خدا را می‌بینید.    تنها با چنین‌ اندیشه‌ای‌ می‌توان‌ امید داشت‌ تا تمام‌ ابعاد ماوراءالطبیعی‌ وطبیعی‌، معنوی‌ و مادی‌، فردی‌ و اجتماعی‌ِ تعالیم‌ اسلام‌، نخست‌ در ساحت‌اندیشه‌ و سپس‌ در مقام‌ عمل‌ و واقعیت‌، تحقّق‌ کامل‌ یابد. در غیر این‌ صورت‌،با عدم‌ اعتقاد به‌ چنین‌ ارتباط‌ و پیوند تنگاتنگی‌ در ساحت‌ عالم‌ ماوراءالطبیعه‌و طبیعت‌ و در نتیجه‌ عدم‌ اعتقاد به‌ پیوند میان‌ دیانت‌ و جامعه‌ و سیاست‌،اسلام‌، جامعیت‌ و کلیت‌ خود را از دست‌ داده‌ و ابعاد مختلف‌ آن‌ از هم‌ جدامی‌شوند و به‌ این‌ ترتیب‌ این‌ دین‌ کامل‌ و جامع‌، دچار تجزیه‌ و عدم‌ تعادل‌ شده‌و در نهایت‌ با نوعی‌ تعارض‌ و «شرک‌» مواجه‌ می‌گردد. با نظر به‌ تاریخ‌ صدراسلام‌ و پس‌ از آن‌ آشکار است‌ که‌ این‌ تجزیه‌ و تفرِّق‌ اجزا مکتب‌ بزرگ‌اسلام‌، هم‌ در عرصه‌ تفکّر منجر به‌ اختلاف‌ و برخی‌ تعارضات‌ میان‌ علوم‌گوناگون‌ اسلامی‌؛ همچون‌ فقه‌ و فلسفه‌ و کلام‌ و عرفان‌؛ می‌گردد و هم‌ درعرصه‌ زندگی‌ و جامعه‌ و سیاست‌، امت‌ اسلامی‌ دچار حاکمیت‌ جائرانه‌طواغیت‌ غیر متعهّد به‌ اسلام‌ می‌گردد و در نتیجه‌ بسیاری‌ از احکام‌ اجتماعی‌ وسیاسی‌ و جزائی‌ و اقتصادی‌ اسلام‌ معطل‌ و متروک‌ می‌شود. با تحقق‌ چنین‌واقعیاتی‌، انواع‌ اعوجابات‌ فکری‌ و عملی‌ و اجتماعی‌ در جوامع‌ مسلمین‌ ـهمچنانکه‌ در تاریخ‌ گذشته‌ مسلمانان‌ صورت‌ پذیرفت‌ ـ تحقق‌ می‌یابد. چنانکه‌گذشت‌ قرآن‌ با اندیشه‌ پیوند میان‌ دو ساحت‌ ماوراءالطبیعه‌ و طبیعت‌ از اسلام‌به‌ عنوان‌ مکتب‌ «امت‌ وسط‌» تعبیر می‌فرماید و با عدم‌ اعتقاد به‌ این‌ اندیشه‌، این‌مکتب‌ دستخوش‌ عدم‌ تعادل‌ و انواع‌ بدعت‌ها، افراط‌ و تفریط‌ها، تعصبات‌فکری‌ و فرقه‌ای‌ و همچنین‌ سیاسی‌ می‌گردد؛ چنانکه‌ در هزار سال‌ گذشته‌،تمدن‌ اسلامی‌ علی‌رغم‌ برخی‌ جنبه‌های‌ درخشان‌ِ متأثر از تعالیم‌ اسلام‌ دچارچنین‌ سرنوشتی‌ گشت‌، که‌ تحلیل‌ برخی‌ ابعاد آن‌ در عرصه‌های‌ فکری‌ و عملی‌خود مجال‌ دیگری‌ می‌طلبد. با اینکه‌ صدرالمتالهین‌ با حکمت‌ متعالیه‌ موفق‌ به‌تدوین‌ و فهم‌ وحدت‌ میان‌ ابعاد گوناگون‌ِ علوم‌ اسلامی‌ گردید و به‌ دنبال‌ آن‌موفّق‌ به‌ فهم‌ ارتباط‌ «علم‌ و وجود» و پیوند میان‌ «عقل‌ و نقل‌» و «اعتقاد وایمان‌» شد لیکن‌ در عرصه‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و حکومت‌ توفیقی‌ بدست‌ نیاورد.وی‌ که‌ توانست‌ از تشتّت‌ و تفرّق‌ و تجزیه‌ و تعارض‌ علوم‌ گوناگون‌ دینی‌ واسلامی‌ به‌ نوعی‌ وحدت‌ فکری‌ عظیم‌ نائل‌ گردد و با پیوند میان‌ استدلال‌ وشهود، و یا فلسفه‌ و عرفان‌، موفق‌ به‌ سلوکی‌ اخلاقی‌ و عارفانه‌ گردید، اما درساحت‌ واقعیت‌ و زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ قادر به‌ تصرّف‌ و دگرگونی‌ آن‌ درجهت‌ انطباق  با تعالیم‌ اسلامی‌ ـ به‌ دلیل‌ وجود حکومت‌های‌ جائر غیرمتعهد به‌اسلام‌ ـ نشد لذا در عرصه‌ عمل‌، تنها در ساحت‌ سلوک‌ فردی‌ و اخلاقی‌مجاهده‌ نمود. به‌ همین‌ علت‌، علی‌رغم‌ فهم‌ پیوند میان‌ علوم‌ اسلامی‌ درساحت‌ نظر، در عرصه‌ عمل‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌، موفّق‌ به‌ فهم‌ دقیق‌ و تحقّق‌ آن‌به‌ صورت‌ حرکت‌ و قیامی‌ سیاسی‌ و حکومتی‌ نگردید و بحث‌ از سیاست‌ ومبادی‌ حکومت‌ دینی‌ اسلامی‌ را به‌ نحو جدّی‌، داخل‌ در این‌ منظومه‌ عظیم‌فکری‌ و عمل‌ و سلوک‌ فردی‌ خود ننمود. در نتیجه‌ برغم‌ انقلاب‌ عظیم‌ او درساحت‌ حکمت‌ و برخی‌ علوم‌ اسلامی‌ و فهم‌ پیوند آنها با عمل‌ و وجود، به‌جهت‌ اعتقاد او به‌ اصل‌ اصالت‌ وجود و یگانگی‌ علم‌ و هستی‌، امّا نتوانست‌ جزدر ساحت‌ عمل‌ و سلوک‌ فردی‌ به‌ طرح‌ و یا تحقّق‌ برخی‌ ابعاد اجتماعی‌ وحکومتی‌ اسلام‌ مبادرت‌ ورزد. به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ وی‌، در برابر حکومت‌وقت‌ موضعی‌ بی‌ طرف‌ اتخّاذ نمود و موفّق‌ به‌ دخالت‌ و مبارزه‌ با طاغوت‌ زمان‌و تأسیس‌ و تحقق‌ حکومت‌ اسلامی‌ نگردید. اما حضرت‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) بعداز چند قرن‌، در زمان‌ معاصر، با علم‌ و اعتقاد به‌ پیوند علوم‌ بنیادی‌ و سه‌ گانه‌ی‌،«فقه‌»، «فلسفه‌» و «عرفان‌»، متوجّه‌ قلّه‌ و لب‌ و مغز و نهایت‌ تعالیم‌ اسلامی‌گردید، که‌ همراه‌ با آن‌ و در ضمن‌ آن‌، توجه‌ به‌ ابعاد اجتماعی‌، حکومتی‌ وحتی‌ جهانی‌ اسلام‌ وجود دارد. ایشان‌ منظومه‌ی‌ عظیم‌ علمی‌ ملاصدرا(ره‌) را،همراه‌ با تفکّر و سلوک‌ عارفانه‌ فردی‌، با حکمت‌ مدنی‌ و حکومت‌ اسلامی‌کامل‌ نموده‌ و ارتباط‌ هستی‌شناس‌ با تاریخ‌ و جامعه‌ و سیاست‌ را مطرح‌ ساخت‌و نقصی‌ که‌ در اندیشه‌ ملاصدرا وجود داشت‌ برطرف‌ نمود. ایشان‌ از این‌ راه‌،اسلام‌ را، با همه‌ ابعاد علمی‌ و عملی‌، به‌ صورت‌ کامل‌ و متعادل‌ با اندیشه‌تشکیل‌ و تأسیس‌ حکومت‌ اسلامی‌ طرح‌ و بلکه‌ تحقق‌ عینی‌ بخشید. در این‌مورد معظّم‌له‌ می‌فرماید:هیچکس‌ نمی‌تواند بگوید دیگر لازم‌ نیست‌ از حدود و ثغور و تمامیت‌ ارضی‌وطن‌ اسلامی‌ دفاع‌ کنیم‌ یا امروز مالیات‌ و جزیه‌ و خراج‌ و خمس‌ و زکات‌نباید گرفته‌ شود. قانون‌ کیفر اسلام‌ و دیات‌ و قصاص‌ باید تعطیل‌ شود هر که‌اظهار کند تشکیل‌ حکومت‌ اسلامی‌ ضرورت‌ ندارد منکر ضرورت‌ اجرای‌احکام‌ اسلام‌ شده‌ و جامعیت‌ احکام‌ و جاودانگی‌ دین‌ مبین‌ اسلام‌ را انکارکرده‌ است‌.
اما در مورد جناح‏هاى سیاسى بعد از انقلاب اسلامى باید گفت که در حال حاضر چندین جناح سیاسى در ایران فعال هستند که عمده‏ترین آنها عبارت است از: 1- جامعه روحانیت مبارز، 2- مجمع روحانیون مبارز، 3- تحکیم وحدت، 4- کارگزاران سازندگى، 5- حزب مشارکت، 6- نیروهاى موسوم به خط امام. 1- جامعه روحانیت مبارز: معتقد به ولایت مطلقه فقیه بوده و مشروعیت نظام را مبنى بر آن مى‏دانند و بر ارزش‏ها تأکید بسیار دارند. هم چنین بر حضور روحانیون در اداره نظام تأکید مى‏ورزند. فعالیت احزاب را در چهارچوب و محدوده خاصى قبول دارند و مشارکت سیاسى را نیز به گونه‏اى خاص تعریف مى‏کنند. در مسائل اقتصادى نیز از خصوصى‏سازى بازار حمایت مى‏کنند. در مسائل فرهنگى به تبادل فرهنگى با کشورهاى دیگر به شکل باز معتقد نبوده و بر کنترل فعالیت‏هاى فرهنگى تأکید دارند. هم چنین بر ظواهر شرعى اصرار مى‏ورزند و پدیده تهاجم فرهنگى را مدنظر قرار مى‏دهند. 2- مجمع روحانیون: این جناح اختیارات ولى فقیه را در محدوده قانون اساسى دانسته و بر مقتضیات زمان نیز تأکید دارند. فعالیت احزاب را مى‏پذیرند و به توسعه سیاسى و آزادى‏هاى اجتماعى معتقد هستند. در اقتصاد، به خصوصى‏سازى محدود و دخالت دولت در امور اقتصادى اصرار دارند. در مسائل فرهنگى بر نظارت معتقد هستند و از تولید هر چه بیشتر آثار فرهنگى حمایت مى‏کنند. ریشه نارسایى‏ها را بیشتر در داخل مى‏دانند تا خارج و به تبادل فرهنگى گسترده مى‏اندیشند. 3- دفتر تحکیم وحدت: مواضعى شبیه به مجمع روحانیون دارند. از توسعه سیاسى حمایت جدى مى‏کنند و موضع انتقادى در قبال عملکرد گذشته دولت‏ها دارند و حامى مذاکره با آمریکا هستند. 4- کارگزاران سازندگى: این گروه معتقد به تخصصى شدن بخش‏هاى مختلف نظام و تأکید بر سازندگى و پیشرفت اقتصادى است و بدون آن کار فرهنگى را تقریباً بى‏نتیجه مى‏دانند. در عرصه سیاسى معتقد به آزادى‏هاى مدنى و تنش‏زدایى در روابط خارجى‏اند و از اقتصاد باز حمایت مى‏کنند. تمایل این گروه به گروه‏هاى میانه‏رو بیشتر از گروه‏هاى چپ است. 5- حزب مشارکت: این حزب که به تازگى تأسیس شده است، معتقد به اصلاح نظام ادارى کشور است و بر رابطه با دیگر کشورها و گفت و گوى تمدن‏ها تأکید دارد. در عرصه اقتصادى به اقتصادى تحت نظارت اعتقاد دارد و توسعه سیاسى را محور برنامه‏هاى خود مى‏داند. این گروه تکیه بر ظواهر شرعى را مهم نمى‏داند. این حزب افکار و برنامه‏هاى آقاى خاتمى را در سرلوحه اهداف خود قرار داده است. 6- نیروهاى خط امام: این جناح که در مجلس پنجم شکل گرفته است، مواضعى معتدل‏تر از حزب مشارکت داشته و در عین تأکید بر اصلاحات، بر حفظ ارزش‏ها نیز تأکید مى‏ورزد. در پایان نیز این نکته را یادآور مى‏شویم که این مواضع ثابت نبوده و همواره دستخوش تغییر است. حتى ممکن است گروهى از راست به چپ و یا بالعکس تبدیل گردد. براى آ1- انقلاب اسلامى و چرایى و چگونگى رخداد آن، نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها- معاونت امور اساتید 2- انقلاب اسلامى و ریشه‏هاى آن، مجموعه مقالات 1 و 2، همان 3- انقلاب اسلامى و ریشه‏هاى آن، مأخذشناسى توصیفى (1)، همان 4- حدیث پیمانه، پژوهشى در انقلاب اسلامى، حمید پارسانیا
  2_ فرضیه مدرنیزاسیون     توسط بعضی تحلیلگرای غربی2 مطرح شده و چندتا از غربزده های داخلی هم تکرارش کردن. مطابق این فرض، شاه در آخرای حکومتش دست به اصلاحات اجتماعی افراطی زد تا تخت گاز، جامعه سنتی نیمه فئودال- نیمه صنعتی عقب مونده ایران رو به دروازه تمدن اروپایی برسونه. اما نرسیده به دروازه، یه سری مسافر سنتی که از تمدن میترسیدن، این ماشین توسعه ناموزون رو متوقف کردن.اشکالات این فرضاولا چنین خیال پردازی هایی فقط مخصوص اون دسته از تحلیلگرای غربی بود که همه آشناییشون از ایران محدود میشد به چند شب اقامت در هتلهای مجلل پایتخت و حضور در افتتاحیه پروژه های سنگین اقتصادی و فکر میکردن همه جای ایران دارای چنین حال و روزیه.ثانیا مخالفت اقشار مذهبی و روحانیت با رژیم شاه به خاطر آباد کردن کشور نبود بلکه بدلیل سیاستهای ضد فرهنگی و خلاف شرع بود.ثالثا مخالفتهای مردمی حتی قبل از برنامه مدرنیزه کردن هم وجود داشت. قیامهای 30تیر سال 31، 28مرداد سال32، قیامهای بین سالهای 39 تا 42، قیام 15خرداد سال42 از اون جمله اند.رابعا این فرض هیچ اشاره ای به میزان مشارکت افراد جامعه در حکومت و یا امنیت سیاسی و اجتماعی اونها نمیکنه.  3_ فرضیه توطئه     این فرض خنده دار توسط شخص شاه3، سلطنت طلبان و برخی مارکسیستها عنوان شد. اینا انقلاب رو یه توطئه از پیش تعیین شده از جانب کشورهای غربی یا اسراییل میدونستن.     در مورد اسراییل میگفتن: ارتش شاهنشاهی ایران نزدیک بود تبدیل بشه به پنجمین ارتش بزرگ دنیا و ممکن بود در صورت وقوع کودتا در اون، یه جمال عبد الناصر دیگه بوجود بیاد و کک تازه ای باشه در تنبان اسراییل. پس صهیونیستها با بوجود آوردن انقلاب اسلامی و بعد هم جنگ تحمیلی، عملا دو نیروی مهم منطقه (ایران و عراق) رو مشغول کردن.اشکالات این فرضاولا ادعایی بی پایه و اساسه و مدرکی نداره.ثانیا در زمان شاه هم دولتهای ایران و عراق چشم دیدن همدیگه رو نداشتن و نیازی نبود اسراییل بیاد یه انقلابی (اونهم از نوع اسلامیش که سایه صهیونیسم رو با تیر میزنه) ایجاد کنه که بعد هم نتونه جمعش کنه.     اما در مورد غرب هم چنین افاضاتی داشتن :_ بعد از مرداد1332، شاه به آمریکا نزدیک شد و انگلیس خواست با این انقلاب، حالشو بگیره._ شاه نقش کلیدی در گرون شدن نفت اوپک داشت. غرب هم خواست اینجوری تلافی کنه._ ایران انقده پیشرفت کرده بود که غرب ترسید یه ژاپن دومی بوجود بیاد (!)_ آمریکا ایران رو داد به شوروی تا یه جای دیگه یه امتیازی ازش بگیره._ ذخایر ارزی ایران و کشورهای نفت خیز عرب در بانکهای غربی خیلی زیاد شده بود و اگه یه روزی به کله شون میزد حساباشون رو خالی کنن اقتصاد غرب فلج میشد. غربی ها هم با انقلاب و جنگ 8 ساله و... کاری کردن تا این سرمایه مصرف بشه._ از دید مارکسیستهای داخلی، جامعه ایران آماده پذیرفتن یه انقلاب کمونیستی بود و آمریکا با ایجاد انقلابی اسلامی، در واقع بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کرد.اشکالات این فرضاولا این ادعاها هم بدون کوچکترین دلیل و شاهدی عنوان شده.ثانیا مقدمه بسیاری از قضایای ادعایی فوق، باطلند. بعنوان مثال هیچ انسان ذی شعوری در غرب دچار این توهم کودکانه نشده بود که ایران بزودی به پای ژاپن میرسه بلکه برعکس، بسیاری از صاحبنظران غربی، برنامه های شاه رو نامعقول و غیرواقع بینانه ارزیابی میکردند.ثالثا اگه سیاست غرب بر این بود که زیرآب جهشهای اقتصادی خلق الله رو بزنه، الان در کشورهایی مثل کره جنوبی، مالزی، اسپانیا، ترکیه و ... هم باید شاهد انقلاب میبودیم.  4_ فرضیه ضعف شخصیتی شاه     فرضیه ایه که توسط برخی نویسندگان غربی4 مطرح شده. اینها میگفتن چون محمد رضا از کودکی در سایه پدری مستبد و زورگو و در محیطی زنانه بزرگ شده بود، فاقد اعتماد بنفس و قدرت روحی لازم برای اداره کشور بود. وی تا اواخر حکومتش با کمک عواملی چون: ارنست پرون (مشاور و دوست سویسی شاه)، اسدالله علم (عامل سرکوب قیام 15خرداد)، اشرف (خواهر دوقلوی شاه)، اعتقاد شاه به حمایت الهی(!) و پشتگرمی به حمایت آمریکا، تونست این ضعف شخصیتی خودش رو پنهون کنه. ولی با از بین رفتن تدریجی این عوامل، ویژگیهای اصلیش بروز کرد و با تصمیمهای کبرایی که گرفت، فاتحه حکومت خودش رو خوند.اشکالات این فرضاولا گرچه وجود مشکلات اخلاقی و روحی بسیار در شخصیت محمد رضا قابل انکار نیست اما نمیشه گفت عامل اصلی انقلاب بوده چون در طول تاریخ خیلی ازین مدل حاکمان ضعیف النفس داشتیم که مردمشون هم قیام و انقلابی نکردن.ثانیا بیان مطالبی مثل حمایت الهی از شاه و یا پشتیبانی آمریکا از وی، در تضاد کامل با رفتار حکومتی و نیز سرنوشت فلاکت بار پهلویه.  5_ فرضیه انقلاب اجتماعی محض     این فرضیه زاییده ذهن برخی از نویسندگان وطنیه5. بنابر این فرض، انقلاب ایران هیچ رنگ و بو و هدف مذهبی نداشت بلکه صرفا مشت محکمی بود بر دهان استبداد پهلوی. خلاصه اش یعنی اینکه مردم میدونستن چی رو نمیخوان ولی دیگه به این قسمت قضیه فکر نکرده بودن که چی رو میخوان!اشکال این فرض     بطلان این فرضیه کاملا واضحه چرا که با کوچکترین نگاه به شعارهای اون ایام، ایدئولوژیهایی که توسط افراد کلیدی نهضت ترسیم میشد و نیز رفراندوم 12 فروردین 58 بروشنی میشه فهمید که خواست عمومی (علاوه بر رهایی از حکومت استبداد) مبتنی بود بر تشکیل حکومت اسلامی. پس چطوری قبول کنیم که مردم، ناخواسته و تصادفی به دامن جمهوری اسلامی افتادن ؟  6_ فرضیه انقلاب در مسیر تحولات سیاسی اجتماعی ایران     مطابق این فرض که توسط بعضی تحلیلگران داخلی6 بیان شده، انقلاب سال 57 در راستای سایر حرکتهای گذشته مردمیه و وجه تمایز خاصی نداره. ایرانی جماعت هر موقع یه ذره احساس آزادی سیاسی میکرده، میریخته توی خیابون و برای اصلاح نظام استبدادی شعار میداده. این فرضیه هم تا حدودی به فرضیه قبلی شباهت داره.اشکالات این فرضاولا همه قیامهای معاصر در ایران برای ایجاد تحول در ساختار حکومتی نبود مثل قیام تنباکو یا نهضت ملی شدن صنعت نفت.ثانیا اکثر مردم در انقلاب 57 خواستار تغییر و جایگزینی در ساختار حکومت بودن نه فقط تحول و بهبود اون.ثالثا همه قیامهای تاریخی ایران که یه نوع رهبر نداشتن. بعضیاشون سیاسی بودن، بعضیاشون سیاسی مذهبی و بعضیاشون هم صرفا مذهبی. پس در یک راستا قابل ارزیابی نیستن.  7_ نظریه اسلام عامل انقلاب     صاحبان این نظر7، اسلام رو عامل اصلی انقلاب میدونن. توجه به خط مشی صاحبان انقلاب، اهداف اونها، هویت رهبری و تاکتیکهای بکار گرفته شده توسط او، شعارهای نهضت، گستردگی و فراگیر بودن انقلاب و اینکه تعلق به طبقه ویا قشر خاصی نداشت از جمله مویدات این تفکر میتونه باشه.     در واقع، انقلاب ایران فقط یک عامل داشت ولی عاملی که همه علل و عوامل قبلی (سیاسی، اقتصادی،اجتماعی و...) رو یکجا دربر میگرفت و نیازهای مشروع اونها را تامین میکرد. این عامل (اسلام) برخلاف تصور غربیان، معنویت محض نبود بلکه علاوه بر دارا بودن بالاترین ارزشهای والای انسانی و معنوی، اهداف و مقاصد سیاسی، اقتصادی، استقلال، حریت، آزادگی، عدالت، رفع تبعیض و حذف فاصله طبقاتی رو نیز به ارمغان میاورد.الحمدلله الذی هدانا لهذا وما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله پایان

انقلاب‌ اسلامی‌در نظر اسلام‌ و امام‌ خمینی‌(ره‌) انسان‌ و جهان‌ به‌ تمام‌ وجود، ارتباط‌ باخالق‌ خود دارند و بلکه‌ اساساً چیزی‌ جز عین‌ ارتباط‌ با او نیستند. انسان‌ چون‌در مورد خدا می‌اندیشد و بر اساس‌ یک‌ سلسله‌ اصول‌ و براهین‌ عقلانی‌ به‌وجود او، به‌ عنوان‌ خالق‌ خود و جهان‌ پی‌ می‌برد، در می‌یابد که‌ در نهایت‌تفکّر او نیز همچون‌ وجودش‌ مخلوق‌ و قائم‌ به‌ خداست‌. از اینرو تفکّر نیز بااستقلال‌ و اتکاء به‌ خود نمی‌تواند درباره‌ی‌ خداوند بیندیشد بلکه‌ اندیشه‌ی‌ بشرنیز تحت‌ ربوبیت‌ خداست‌. لذا همچنانکه‌ خداوند با تجلّی‌ خود به‌ انسان‌ وجودبخشیده‌، در علم‌ بشر نیز تجلی‌ نموده‌ و به‌ آن‌ فعلیت‌ و تقرّر می‌بخشد. پس‌ دراین‌ صورت‌ علم‌ انسان‌ همچون‌ وجود او مخلوق‌ و فانی‌ در علم‌ و وجود خالق‌خود یعنی‌ خداست‌. بنابر آنچه‌ گفته‌ شد تفکر و وجود جهان‌ به‌ عنوان‌ آیات‌الهی‌ و نیز محدودیت‌ وجود ممکنات‌، انسان‌ را رهنمون‌ بر وجود و ساحت‌جهان‌مابعدالطبیعه‌ می‌کند اما در نهایت‌ انسان‌ درمی‌یابد که‌ این‌ پرودگار است‌که‌ به‌ او امکان‌ چنین‌ تفکّر و سلوکی‌ را داده‌ از اینرو این‌ خداست‌ که‌ دلیل‌ وشاهد بر فکر و وجود بشر و همه‌ ممکنات‌ و جهان‌ هستی‌ است‌. به‌ این‌ طریق‌برهان‌ اق ن‌ مبدّل‌ به‌ برهان‌ لم‌ می‌شود و همانطور که‌ وجود بشر و جهان‌ دال‌ّبر وجود خداست‌، خداوند نیز دلیل‌ و شاهد بر وجود انسان‌ و جهان‌می‌گردد، چنانکه‌ در این‌ مورد قرآن‌کریم‌ می‌فرماید:ما آیات‌ و قدرت‌ و حکمت‌ خود را در آفاق  جهان‌ و نفوس‌ بندگان‌ کاملاًهویدا و روشن‌ می‌گردانیم‌ تا آشکار شود که‌ خدا حق‌ است‌ آیا ای‌ رسول‌اینکه‌ خدا بر همه‌ موجودات‌ عالم‌ گواه‌ و شاهد است‌ کفایت‌ از برهان‌نمی‌کند؟.

به‌ این‌ وسیله‌ تعقّل‌ و تفکّر در حکمت‌ متعالیّه‌، مبدّل‌ به‌ احساس‌ حضور وارتباط‌ کامل‌ وجود انسان‌ با خداوند می‌شود. درنتیجه‌ حکمت‌ مشاء که‌ تماماً به‌ارائه‌ی‌ برهان‌ و دلیل‌ عقلانی‌ اهتمام‌ می‌ورزد، مرتبط‌ با حکمت‌ اشراق  وعرفان‌ می‌گردد و به‌ این‌ وسیله‌ فیلسوف‌ عارف‌ درمی‌یابد که‌ سراسر وجود وهستی‌ او، اعم‌ از ساحت‌ تفکّر و عرصه‌ عمل‌ و زندگی‌اش‌، همه‌ تحت‌ سیطره‌ واحاطه‌ی‌ قیومی‌ حق‌تعالی‌ است‌. از اینرو وقوف‌ به‌ این‌ احاطه‌ و سبقت‌ وجودی‌و علمی‌ خداوند بر علم‌ و اراده‌ و وجود انسان‌، به‌ همه‌ چیز رنگ‌ الهی‌می‌بخشد. به‌ همین‌ جهت‌، انسان‌ بخوبی‌ درمی‌یابد که‌ بدون‌ التزام‌ به‌ وجود خداهرگز نمی‌تواند حتی‌ درباره‌ی‌ خود بیندیشد و بالاتر اینکه‌، هستی‌ و وجودداشته‌ باشد.

پایان بخش 1 

پیشینه احزاب و جریان‏هاى سیاسى ایران تقریباً، هم‏زمان با پیروزى انقلاب مشروطه مى‏باشد. که از آن‏زمان تا کنون به عناوین و اهداف مختلف نمود پیدا کرده و راه پرفراز و نشیبى را پیموده است. مهم‏ترین تشکلهاى سیاسى این دوران عبارت‏اند از: هیأت‏هاى مؤتلفه اسلامى، حزب ملل اسلامى، سازمان چریک‏هاى فدایى خلق، جبهه آزادیبخش مردم ایران )جاما(، حزب اراده ملى، حزب اعتدالیون، حزب ایران، حزب ایران نوین، حزب پان ایرانیت، حزب تجدد، حزب توده، جبهه ملّى، نهضت آزادى، حزب دموکرات، حزب دموکرات کردستان، حزب رستاخیز، حزب زحمت‏کشان، حزب سوسیالیست، حزب سومکا، فدائیان اسلام، حزب کمونیست ایران، حزب مردم، حزب مردم ایران، حزب ملیون، حزب خداپرستان سوسیالیست، حزب اعتماد ملّى، حزب اجتماعیون، حزب اجتماعیون عامیون، حزب ترقّى، حزب عدالت، حزب ملت ایران، حزب وحدت اسلامى، حزب وطن، و. براى آگاهى بیشتر ر. ک: 1- مدنى، جلال‏الدین، تاریخ سیاسى معاصر ایران، )انتشارات اسلامى، تهران، 2 (1361- یوسفیه، ولى‏الله، احزاب سیاسى، )انتشارات عطایى، تهران 3 (1351- جان فوران، مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعى ایران، ترجمه احمد تدین، نشر رسا. 4- یراوند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نى. 5- مدیر شانه‏چى، محسن، احزاب سیاسى ایران با مطالعه موردى نیروى سوم و جامعه سوسیالیستها، نشر رسا. 6- کاتوزیان، محمدعلى، اقتصاد سیاسى ایران، ترجمه محمدرضا نفیسى و کامبیز عزیزى، نشر مرکز. 7- صارمى، شهاب، اصغر، احزاب دولتى و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، مرکز اسناد. 8- تربتى سنجابى، احزاب سیاسى ایران.
X