3ـ1. انسان‎شناسی و فرهنگ
همان‎گونه که پیش‎ از این گفتیم دیدگاه انسان شناسانه هر مکتب، در نوع نگرش آن به امور مرتبط با انسان، تأثیر عمیقی دارد. امور مربوط به انسان برخی معنوی و فقط ویژه انسان است و برخی غریزی و میان انسان و حیوان مشترک است. به عبارت دیگر حیات ما مرکب از دو بخش انسانی و حیوانی است. ناگفته پیداست که ارزش‎ها و خصلت‎های انسانی به بخش اوّل و امیال و غرایز به بخش دیگر وجودانسان باز می‎گردد.
از دیدگاه مکاتب الاهی، انسان کامل انسانی است که تعالی خود را در هر یک از این دو بخش بر اساس اهداف مکتب به گونه‎‎ای تنظیم و هماهنگ نماید که سعادت دنیا و آخرت او تأمین شود. درمکاتب الاهی، اصالت امور معنوی و در مکاتب مادی، اصالت امور مادی مد نظر قرار گرفته است. این به آن معنا نیست که پرداختن به بخش اوّل موجب غفلت از بخش دوم خواهد شد. نکته مهم تناسب رشد این دو بخش و اصالت دادن به هر یک از آن‎ها است. همان‎گونه که در تعاریف فرهنگ دیده شد، امور فرهنگی با بخش اوّل فعالیت‎های انسانی در ارتباط است. حتی در مکاتب مادی ساخته بشر، فرهنگ مبتنی بر نظام ارزشی انسان‎هاست. تفاوت میان نگاه مکاتب معنوی و مادی نیز در همین نکته نهفته است. در مکاتب ‎الاهی توجه بیش از اندازه و افراطی به نیازهای بخش دوم, امری غیر ارزشی و ضد فرهنگی تلقی می‎‎شود ، در حالی که در مکاتب مادی پرداختن به این نیازها امری است ممتنع و نه غیر ارزشی. اما فصل مشترک هر دو مکتب این است که هر دو امور ارزشی را به بخش معنوی انسان وابسته می‎دانند . بنابراین در نظام ارزشی تنها اموری جنبه فرهنگی دارند که به امور انسانی مربوط باشد.
تعریف انسان و حوزه مربوط به او در هر مکتب و نظام ارزشی زیرساخت اصلی اعتقادات را تشکیل می دهد. فرهنگ نیز برخاسته از نظام ارزشی است و در واقع چنان‏چه یک مکتب تعریف درست و جامعی از انسان ارائه نماید، به دنبال فرهنگ و امور فرهنگی در آن مکتب، درست تعریف خواهد شد. اختلاف فرهنگی مکاتب گوناگون با یکدیگر نیز بر سرتعریف انسان و چگونگی تأمین سعادت او است.
فرهنگ در انسان‌شناسی معنایی خاص دارد.
تعریفی که در انسان‌شناسی از فرهنگ به‎دست می‌آید گسترده‌تر از معنایی است که از این واژه به‏طور معمول استفاده می‌شود. در نظر بسیاری‌ از مردم واژه فرهنگ مترادف است با تحول یا بهبودی که بر اثر آموزش کسب می‌گردد. فرد بافرهنگ یا فرهیخته کسی است که با اطلاعات و آگاهی‌های خود مرتبط به حوزه خاصی مانند حوزه هنر، موسیقی‌ یا ادبیات تسلط یافته است و از این گذشته دارای منشی مطبوع وپسندیده است. مردمی را که فاقد چنین صفاتی باشند اغلب بی‌فرهنگ خطاب می‌کنند اما درحوزه انسان‌شناختی چنین تمایزی به‎کار نمی رود. در این رشته مفهوم فرهنگ محدود به داشتن آگاهی در حوزه خاصی از دانش‌ نمی‌شود. فرهنگ در انسان‌شناسی تمامی شیوه‌های رفتاری ناشی از فعالیت‌های انسانی را در بر‏‎می‌گیرد. فرهنگ نه تنها به معنای تسلط بر فنون، مهارت‌ها و شیوه‌های رایج در هنر، موسیقی و ادبیات است، بلکه شامل نحوه کوزه‌گری‌، لباس‎دوزی یا خانه‌سازی هم می‌شود و بالطبع محصولات فرهنگی صرفا" به آثار هنری برجسته اطلاق نمی‎گردد، بلکه کتب عادی نقاشی کودکان هم اثری فرهنگی‌ به حساب می‎آیند.
بنابراین مفاهیم «انسان» و «فرهنگ» با یکدیگر مرتبطند. بخش عمده‎ فرهنگ برخاسته از ارزش‎های انسانی است؛ در واقع انسان به سبب رفتار فرهنگی خویش «انسان» نام گرفته است.
در این تحقیق نیز فرهنگ به عنوان «نظام ارزشی» جامعه که متاثر از نگاه انسان‎شناسانه و آموزه‎های مکتب است، در نظر گرفته شده ، سعی بر آن بوده که تحولات فرهنگی ایران پس از انقلاب اسلامی، متناسب با تحول نظام ارزشی مورد بحث قرار گیرد.

2. درباره انقلاب اسلامی
1ـ‌2. انقلاب چیست؟
در زبان ما، لغت انقلاب معادل کلمه «Revolution» است. هر چند این کلمه ابتدا از اصطلاحات اختر شناسی بوده، ولی بعد‎ها به صورت یک اصطلاح سیاسی به مفهوم تغییر نظام حاکم سیاسی به کار رفته‎است.
از دیدگاه جامعه‎شناسان، ‌انقلاب به ‌تغییرات سریع و گوناگون اجتماعی که با خشونت و سرعتی غیرقابل کنترل‌ رخ می‎دهند، اطلاق می‎شود. بنابراین، تعریفی که از انقلاب ارائه می‌ شود بیش‎تر ناظر بر تغییرات سیاسی در قلمرو سرزمین یک کشور است‌. برخی از جامعه‌شناسان اعتقاد دارند انقلاب زمانی به وقوع می‌پیوندد که سلسله‎ای از اصلاحات یا رفرم‎های بدون نتیجه، در داخل یک نظام ادامه می‎یابد تا این‎که برآیند این اصلاحات نهایتاً منجر به انقلاب می‎شود، انقلابی که همیشه با یک شورش عظیم اجتماعی‌ همراه است‌.
تا کنون تعاریف مختلفی از انقلاب ارائه شده است که همه آن‎ها ضمن تعریف انقلاب، میان پدیده‎هایی مثل کودتا و اصلاحات تمایز قایل شده‎اند. عواملی مانند گوناگونی ریشه انقلاب‎ها نیز موجب شده است تا الگوی واحدی در تعریف آن‎ها ارائه نشود. برخی محققان معتقدند نشانه‎های انقلاب نیز چندان متعدد و متفاوتند که به هیچ روی نمی‎توان به سادگی آن‎ها را در یک الگوی واحد ادغام کرد.
جامعه‌شناسان بر این باورند که انقلاب یا به صورت خود به خود به وقوع می‏پیوندد،‌ یا با برنامه‎ای دقیق و منسجم به ‌پیش می‎رود. انقلاب ‌همواره با اعتراض همراه است؛ اعتراض به وضعیت اجتماعی موجود که با پیشبرد اصلاحات نیز به جایی نخواهد رسید.
بر اساس تعریفی که جامعه شناسان ارائه می‎کنند، انقلاب بیش‎تر ناظر به اصلاحات سیاسی و اقتصادی است که زیر ساخت‎های اجتماعی‎شان در روندی نسبتا" طولانی شکل می‎گیرند؛ لکن مرحله نهایی انقلاب که به تغییر حکومت یا حاکمیت می‎انجامد با سرعتی مهار نشدنی به وقوع می‎پیوندد. در واقع، انقلاب یک تحول عمیق اجتماعی است که به لحاظ اهمیت و ضرورت مطالعه‌ دقیق آن، باید از زوایای گوناگونی زمینه‎ها و جریان‎های تأثیرگذار بر آن را بررسی کرد.
طی یک و نیم قرنی که از آغاز مطالعات جامعه‌شناسی مدرن جهان می‌گذرد انقلاب‎ها مانند سایر پدیده‌های اجتماعی به صورت‌های مختلف تعریف و مفهوم‌بندی شده‌اند و انقلاب‎های مختلف از زوایای مختلف مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته‌اند. اگر بیان آلن تورن جامعه‌شناس معاصر فرانسوی را در مورد جنبش‌های اجتماعی وام بگیریم، می‌توانیم بگوییم که انقلاب‎ها نیزمانند سایر مفاهیم در علوم‌ اجتماعی بر ساخت‎های اجتماعی استوار گشته‎اند که علاوه بر خودکنش‌گران و انقلابیون‌، نویسندگان‌، پژوهشگران و نظریه‌پردازان به اشکال مختلفی آنان را برمی‌سازند، پیشینه‌های فردی‌، ویژگی‌های شخصیتی‌، آرای سیاسی‌، باورهای ایدئولوژیک‌، زمینه‌های آکادمیک و سنت علمی که پژوهشگران آزمایش کرده‎اند نیز در چگونگی ساختن‌مفاهیم نقش داشته‌اند.
تاکنون در خصوص روند شکل‎گیری و فرآیند به وقوع پیوستن انقلاب، نظرات گوناگونی ارائه شده است که از جمله می‎توان به نظریه مارکس ، جیمز دیویس ، چالمرزجانسون و‎ هانتینگتون اشاره کرد. هر کدام از این نظرات قابل نقد و ارزیابی‎اند. نظراتی که تاکنون در خصوص انقلاب ارائه شده است نیز مانند فرهنگ، ریشه عمیقی در مبانی مکتبی نظریه‎پردازان دارد. چنان‎که نظریه مارکس ریشه در اعماق دیالکتیک هگل، مادی‎گرایی اقتصادی و نظریه مبارزه طبقاتی دارد.
در ادبیات انقلاب می‌بینیم که در‎باره‌ مفهوم آن حداقل سه گونه از تعاریف وجود دارد. عده‌ای انقلاب را بر اساس نیات‌، اهداف یا خواست‌‎های کنش‌گرایانه انقلاب تعریف می‌کنند. جمعی در تعریف انقلاب بر پی‌آمدها تأکید دارند و برخی نیز انقلاب را بر‎اساس فرآیند سیاسی و روند کوتاه‎مدت پیروزی انقلاب ‌در وضعیت انقلاب به عنوان مبارزه بر سر قدرت دولت تعریف می‌کنند. از آن‌جا که همیشه هرانقلابی با موفقیت همراه نیست، گروهی از اندیشمندان در عین حالی‎که می‌کوشند انقلاب را از سایر اشکال تحولات خشونت‌آمیز متمایز سازند. آن‎ها سعی دارند تعریف انقلاب را به گونه‌ای‌ ارائه کنند که شامل انقلاب‎های ناموفق نیز شود. در این نوع از تعاریف از اصطلاحاتی مانند تلاش‌، اقدام‌ و کوشش استفاده می‌شود. گروه دوم تعاریف انقلاب را بر‎اساس نتایج و پی‌آمدهای آن‌ تفسیر می‌کنند. در این قبیل از تعاریف برای تمایز میان انقلاب و سایر اشکال کنش جمعی‌ اعتراض‌آمیز، بر عمیق بودن تحولات ناشی از روح انقلاب اشاره می‌شود اما در این نوع ازتعاریف به کلی‎گویی‌هایی در زمینه عمیق بودن یا ساختاری بودن دگرونی‌ها اشاره می‌شودکه طبعاً به روشنی نمی‌توان آن‎ها را درجه‌بندی و در نتیجه نکات ساختاری‌ آن را تعیین نمود و یا پدیده‌ای را انقلابی دانست یا ندانست. سومین گروه هم از تعاریف، انقلاب را براساس وضعیت انقلابی تعریف می‎کنند. این گونه از تعاریف بر کشمکش سیاسی توجه دارند و تأکیدشان بر مسأله چگونگی انتقال‌ قدرت سیاسی با تأکید بر کاربرد زور و خشونت است.
همان‎گونه که ملاحظه شد، نظریه‎پردازان انقلاب، دیدگاه‎های مختلفی نسبت به این پدیده داشته‎اند. گروهی مانند برینتون با نگرشی تاریخی ـ توصیفی، گروهی مانند جانسون با نگرشی جامعه‎شناختی و گروهی مانند مارکس با نگرشی ساختاری و اقتصادی، به آن پرداخته‎اند.
با وجود نظریات مختلف در باب پیدایش انقلاب که به لحاظ اختصار از ذکر آن‎ها خودداری خواهیم کرد، به نظر می‎رسد تا کنون به دلیل عدم درک درست نظریه‎پردازان از مبانی مکتبی انقلاب اسلامی، نظریه درستی درباره انقلاب اسلامی ایران ارائه نشده است.

چهارشنبه شانزدهم 11 1387
X