رهان‌ و استدلال‌ و عرفان‌ و شهود نیز بدون‌ ارتباط‌ با این‌ حقیقت‌،هرگز ممکن‌ نمی‌گردد. چنین‌ تفکر الهی‌ و همه‌ جانبه‌ای‌، عرفان‌ و فلسفه‌ و کلام‌را با یکدیگر مرتبط‌ و متحد می‌سازد. اما در چنین‌ معرفتی‌، التزام‌ و اعتقادانسان‌ به‌ الهیات‌ و توحید، نه‌ فقط‌ در ساحت‌ ذهن‌، بلکه‌ در ساحت‌ وجود نیزمی‌باشد. از اینرو اعتقاد و علم‌ کلام‌ زمینه‌ ورود به‌ ساحت‌ نوعی‌ عرفان‌ وشهود محض‌ را فراهم‌ می‌سازد به‌ گونه‌ای‌ که‌ فیلسوف‌ عارف‌ درمی‌یابد که‌ درحاق  وجود و هستی‌،جز خدا و جلوه‌او چیزی‌ در میان‌ نیست‌ و در این‌ میان‌حجاب‌ بزرگ‌ِ وصول‌ِ به‌ حقیقت‌، همین‌ تفکر و سلوک‌ و بلکه‌ وجود اوست‌. بااین‌ شهود، عارف‌ کامل‌، به‌ مرحله‌ فنا و فنای‌ از فنا واصل‌ می‌شود و آنچه‌ دراین‌ میان‌ باقی‌ می‌ماند چیزی‌ جز وجود خدا نیست‌ که‌ در آن‌، شاهد و شهود ومشهود فقط‌ وجود و حضور مقّدس‌ حضرت‌ اوست‌. لذا سرخیل‌ عارفان‌ جهان‌فرمود «من‌ چیزی‌ را نمی‌بینم‌ جز آنکه‌ قبل‌ و بعد آن‌ خدا را می‌بینم‌». به‌ این‌نحو عارف‌، متحقق‌ به‌ حقیقت‌ توحید، در ساحت‌ فنا و نیز صحو پس‌ از محومی‌گردد. در واقع‌ چنین‌ انسان‌ کاملی‌ بعد از مقام‌ وصول‌ و بقا به‌ حق‌، به‌ هر چه‌نظر کند جز جلوه‌ خدا نمی‌یابد. در نظر شامخ‌ او همچنانکه‌ در عرصه‌ تکوین‌،خدا معبود محض‌ همه‌ کائنات‌ است‌، در عرصه‌ تشریع‌ و زندگی‌ فردی‌ وخصوصاً اجتماعی‌ و سیاسی‌ انسانهای‌ مسلم‌ و مؤمن‌ نیز، می‌بایست‌ موردپرستش‌ و اطاعت‌ عملی‌ کامل‌ قرار گیرد و این‌ امر بزرگ‌ ممکن‌ نمی‌شود جز بااعتقاد به‌ ارتباط‌ و تطابق‌ و هماهنگی‌ میان‌ علم‌ و وجود انسان‌، با خداوند وجهان‌ ماورءالطبیعه‌. همچنین‌ در عرصه‌ عمل‌ اعتقاد به‌ پیوند، ارتباط‌ و حتی‌یگانگی‌ کامل‌ میان‌ دیانت‌ و عرصه‌ جامعه‌، حکومت‌ و سیاست‌ از نتایج‌ چنین‌نگرشی‌ به‌ جهان‌ و انسان‌ است‌. در این‌ میان‌ برای‌ تحقق‌ چنین‌ حقیقت‌ شریفی‌در عرصه‌ زندگی‌ و روابط‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ِ مسلمین‌، اگر موانعی‌ به‌ صورت‌حکومت‌های‌ غیرالهی‌ در عرصه‌ جامعه‌ و امت‌ اسلامی‌ وجود دارند، اوموظف‌ به‌ جهاد و براندازی‌ این‌ موانع‌ِ تحقّق‌ِ توحید عملی‌ می‌باشد. (همچنین‌پس‌ از این‌ مرحله‌، فرد غیرمعصوم‌ به‌ عنوان‌ «فقیهی‌ عادل‌» در عصر غیبت‌، بایدمبادرت‌ به‌ تشکیل‌ حکومت‌ الهی‌ و اسلامی‌ نماید.) از اینرو در نظر چنین‌مسلمان‌ کامل‌ و عارفی‌، ارتباط‌ تنگاتنگی‌ میان‌ حقیقت‌ توحید و عرفان‌ از یک‌سو و عرصه‌ی‌ طبیعت‌ و جامعه‌ و سیاست‌ از سوی‌ دیگر وجود دارد. چرا که‌همانگونه‌ که‌ «خداوند در آسمان‌ها خداست‌ در زمین‌ نیز خداست‌» و نیزچنانکه‌ قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید:به‌ هر سو رو نمایید جلوه‌ خدا را می‌بینید.    تنها با چنین‌ اندیشه‌ای‌ می‌توان‌ امید داشت‌ تا تمام‌ ابعاد ماوراءالطبیعی‌ وطبیعی‌، معنوی‌ و مادی‌، فردی‌ و اجتماعی‌ِ تعالیم‌ اسلام‌، نخست‌ در ساحت‌اندیشه‌ و سپس‌ در مقام‌ عمل‌ و واقعیت‌، تحقّق‌ کامل‌ یابد. در غیر این‌ صورت‌،با عدم‌ اعتقاد به‌ چنین‌ ارتباط‌ و پیوند تنگاتنگی‌ در ساحت‌ عالم‌ ماوراءالطبیعه‌و طبیعت‌ و در نتیجه‌ عدم‌ اعتقاد به‌ پیوند میان‌ دیانت‌ و جامعه‌ و سیاست‌،اسلام‌، جامعیت‌ و کلیت‌ خود را از دست‌ داده‌ و ابعاد مختلف‌ آن‌ از هم‌ جدامی‌شوند و به‌ این‌ ترتیب‌ این‌ دین‌ کامل‌ و جامع‌، دچار تجزیه‌ و عدم‌ تعادل‌ شده‌و در نهایت‌ با نوعی‌ تعارض‌ و «شرک‌» مواجه‌ می‌گردد. با نظر به‌ تاریخ‌ صدراسلام‌ و پس‌ از آن‌ آشکار است‌ که‌ این‌ تجزیه‌ و تفرِّق‌ اجزا مکتب‌ بزرگ‌اسلام‌، هم‌ در عرصه‌ تفکّر منجر به‌ اختلاف‌ و برخی‌ تعارضات‌ میان‌ علوم‌گوناگون‌ اسلامی‌؛ همچون‌ فقه‌ و فلسفه‌ و کلام‌ و عرفان‌؛ می‌گردد و هم‌ درعرصه‌ زندگی‌ و جامعه‌ و سیاست‌، امت‌ اسلامی‌ دچار حاکمیت‌ جائرانه‌طواغیت‌ غیر متعهّد به‌ اسلام‌ می‌گردد و در نتیجه‌ بسیاری‌ از احکام‌ اجتماعی‌ وسیاسی‌ و جزائی‌ و اقتصادی‌ اسلام‌ معطل‌ و متروک‌ می‌شود. با تحقق‌ چنین‌واقعیاتی‌، انواع‌ اعوجابات‌ فکری‌ و عملی‌ و اجتماعی‌ در جوامع‌ مسلمین‌ ـهمچنانکه‌ در تاریخ‌ گذشته‌ مسلمانان‌ صورت‌ پذیرفت‌ ـ تحقق‌ می‌یابد. چنانکه‌گذشت‌ قرآن‌ با اندیشه‌ پیوند میان‌ دو ساحت‌ ماوراءالطبیعه‌ و طبیعت‌ از اسلام‌به‌ عنوان‌ مکتب‌ «امت‌ وسط‌» تعبیر می‌فرماید و با عدم‌ اعتقاد به‌ این‌ اندیشه‌، این‌مکتب‌ دستخوش‌ عدم‌ تعادل‌ و انواع‌ بدعت‌ها، افراط‌ و تفریط‌ها، تعصبات‌فکری‌ و فرقه‌ای‌ و همچنین‌ سیاسی‌ می‌گردد؛ چنانکه‌ در هزار سال‌ گذشته‌،تمدن‌ اسلامی‌ علی‌رغم‌ برخی‌ جنبه‌های‌ درخشان‌ِ متأثر از تعالیم‌ اسلام‌ دچارچنین‌ سرنوشتی‌ گشت‌، که‌ تحلیل‌ برخی‌ ابعاد آن‌ در عرصه‌های‌ فکری‌ و عملی‌خود مجال‌ دیگری‌ می‌طلبد. با اینکه‌ صدرالمتالهین‌ با حکمت‌ متعالیه‌ موفق‌ به‌تدوین‌ و فهم‌ وحدت‌ میان‌ ابعاد گوناگون‌ِ علوم‌ اسلامی‌ گردید و به‌ دنبال‌ آن‌موفّق‌ به‌ فهم‌ ارتباط‌ «علم‌ و وجود» و پیوند میان‌ «عقل‌ و نقل‌» و «اعتقاد وایمان‌» شد لیکن‌ در عرصه‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و حکومت‌ توفیقی‌ بدست‌ نیاورد.وی‌ که‌ توانست‌ از تشتّت‌ و تفرّق‌ و تجزیه‌ و تعارض‌ علوم‌ گوناگون‌ دینی‌ واسلامی‌ به‌ نوعی‌ وحدت‌ فکری‌ عظیم‌ نائل‌ گردد و با پیوند میان‌ استدلال‌ وشهود، و یا فلسفه‌ و عرفان‌، موفق‌ به‌ سلوکی‌ اخلاقی‌ و عارفانه‌ گردید، اما درساحت‌ واقعیت‌ و زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ قادر به‌ تصرّف‌ و دگرگونی‌ آن‌ درجهت‌ انطباق  با تعالیم‌ اسلامی‌ ـ به‌ دلیل‌ وجود حکومت‌های‌ جائر غیرمتعهد به‌اسلام‌ ـ نشد لذا در عرصه‌ عمل‌، تنها در ساحت‌ سلوک‌ فردی‌ و اخلاقی‌مجاهده‌ نمود. به‌ همین‌ علت‌، علی‌رغم‌ فهم‌ پیوند میان‌ علوم‌ اسلامی‌ درساحت‌ نظر، در عرصه‌ عمل‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌، موفّق‌ به‌ فهم‌ دقیق‌ و تحقّق‌ آن‌به‌ صورت‌ حرکت‌ و قیامی‌ سیاسی‌ و حکومتی‌ نگردید و بحث‌ از سیاست‌ ومبادی‌ حکومت‌ دینی‌ اسلامی‌ را به‌ نحو جدّی‌، داخل‌ در این‌ منظومه‌ عظیم‌فکری‌ و عمل‌ و سلوک‌ فردی‌ خود ننمود. در نتیجه‌ برغم‌ انقلاب‌ عظیم‌ او درساحت‌ حکمت‌ و برخی‌ علوم‌ اسلامی‌ و فهم‌ پیوند آنها با عمل‌ و وجود، به‌جهت‌ اعتقاد او به‌ اصل‌ اصالت‌ وجود و یگانگی‌ علم‌ و هستی‌، امّا نتوانست‌ جزدر ساحت‌ عمل‌ و سلوک‌ فردی‌ به‌ طرح‌ و یا تحقّق‌ برخی‌ ابعاد اجتماعی‌ وحکومتی‌ اسلام‌ مبادرت‌ ورزد. به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ وی‌، در برابر حکومت‌وقت‌ موضعی‌ بی‌ طرف‌ اتخّاذ نمود و موفّق‌ به‌ دخالت‌ و مبارزه‌ با طاغوت‌ زمان‌و تأسیس‌ و تحقق‌ حکومت‌ اسلامی‌ نگردید. اما حضرت‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) بعداز چند قرن‌، در زمان‌ معاصر، با علم‌ و اعتقاد به‌ پیوند علوم‌ بنیادی‌ و سه‌ گانه‌ی‌،«فقه‌»، «فلسفه‌» و «عرفان‌»، متوجّه‌ قلّه‌ و لب‌ و مغز و نهایت‌ تعالیم‌ اسلامی‌گردید، که‌ همراه‌ با آن‌ و در ضمن‌ آن‌، توجه‌ به‌ ابعاد اجتماعی‌، حکومتی‌ وحتی‌ جهانی‌ اسلام‌ وجود دارد. ایشان‌ منظومه‌ی‌ عظیم‌ علمی‌ ملاصدرا(ره‌) را،همراه‌ با تفکّر و سلوک‌ عارفانه‌ فردی‌، با حکمت‌ مدنی‌ و حکومت‌ اسلامی‌کامل‌ نموده‌ و ارتباط‌ هستی‌شناس‌ با تاریخ‌ و جامعه‌ و سیاست‌ را مطرح‌ ساخت‌و نقصی‌ که‌ در اندیشه‌ ملاصدرا وجود داشت‌ برطرف‌ نمود. ایشان‌ از این‌ راه‌،اسلام‌ را، با همه‌ ابعاد علمی‌ و عملی‌، به‌ صورت‌ کامل‌ و متعادل‌ با اندیشه‌تشکیل‌ و تأسیس‌ حکومت‌ اسلامی‌ طرح‌ و بلکه‌ تحقق‌ عینی‌ بخشید. در این‌مورد معظّم‌له‌ می‌فرماید:هیچکس‌ نمی‌تواند بگوید دیگر لازم‌ نیست‌ از حدود و ثغور و تمامیت‌ ارضی‌وطن‌ اسلامی‌ دفاع‌ کنیم‌ یا امروز مالیات‌ و جزیه‌ و خراج‌ و خمس‌ و زکات‌نباید گرفته‌ شود. قانون‌ کیفر اسلام‌ و دیات‌ و قصاص‌ باید تعطیل‌ شود هر که‌اظهار کند تشکیل‌ حکومت‌ اسلامی‌ ضرورت‌ ندارد منکر ضرورت‌ اجرای‌احکام‌ اسلام‌ شده‌ و جامعیت‌ احکام‌ و جاودانگی‌ دین‌ مبین‌ اسلام‌ را انکارکرده‌ است‌.
X